کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۳۸۲ مطلب با موضوع «عمومی/اجتماعی» ثبت شده است

خوشحالی کاربر سعودی از ریزش ساختمان پلاسکو

خوشحالی کاربر سعودی از ریزش ساختمان پلاسکو





عکسی در فضای مجازی دست به دست میشود که خوشحالی یک کاربر سعودی را برای ریزش ساختمان پلاسکو نشان می دهد.

از همین جا ها میشه به بی شرفی این اعراب پی برد.




۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خبرگزاری میزان/احتمال شهادت تمامی آتش‌نشان‌های گرفتار در پلاسکو

احتمال شهادت تمامی آتش‌نشان‌های گرفتار در پلاسکو

 

میزان/ سخنگوی سازمان آتش نشانی گفت: پس از گذشت بیش از 24 ساعت از حادثه آتش سوزی و ریزش آوار ساختمان پلاسکو احتمال شهادت تمامی آتش نشان های گرفتار در زیر آوار شدت گرفته است.

سید جلال ملکی گفت: نیروهای آتش نشان و نیروهای امدادی هنوز موفق نشده اند به آتش نشان های مفقود در زیر آوار ساختمان پلاسکو دسترسی پیدا کنند.

وی افزود: پس از گذشت بیش از 24 ساعت از وقوع حادثه، تلاش ها برای یافتن آتش نشان های مفقود همچنان ادامه دارد.

سخنگوی سازمان آتش نشانی با تاکید بر اینکه نمی توانیم آمار دقیقی از کشته های حادثه اعلام کنیم اظهارکرد: برای اعلام آمار نهایی کشته های حادثه آتش سوزی و ریزش آوار ساختمان پلاسکو باید به اجساد دسترسی پیدا کنیم و تا قبل از آن، آمارهای اعلامی دقیق نیست.

ملکی ادامه داد: بدون شک تعدادی از نیروهای آتش نشان در این حادثه به شهادت رسیده اند اما تا نرسیدن به اجساد آنها، نمی توانیم آمار را اعلام کنیم.

وی در خصوص زمان تخلیه دود از محل تصریح کرد: زمان مشخصی برای تخلیه دود مشخص نیست زیرا با هر آوار برداری شاهد انتشار دود شدید هستیم و بدون شک تا پایان آوار برداری ها، دود نیز از محل تخلیه نمی شود.

سخنگوی سازمان آتش نشانی تاکید کرد: نیروهای امدادی در کنار آتش نشان ها در حال عملیات هستند و تمام دستگاه های و تجهیزات مورد نیاز برای آوار برداری و شناسایی اجساد در صحنه حادثه موجود است




۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پیام رهبر انقلاب در پی حادثه دردناک آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو

پیام رهبر انقلاب در پی حادثه دردناک آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو






حادثه­‌ی دردناک آتش­‌سوزی و فروریختگی ساختمان در مرکز شهر مایه­ اندوه و تأسف و نگرانی عمیق اینجانب است. شهامت و فداکاری آتش­‌نشانانی که در عملیات نجات مردم، خود دچار حادثه­‌ی خطیر شده و در حال فداکاری متعهدانه به امتحانی دشوار گرفتار آمده­‌اند، دل را از تحسین و تمجید و نیز از نگرانی و اندوه، آکنده میسازد.
در حال حاضر همه­‌ی تلاشها باید برای نجات جان گرفتارشدگان جهت­‌دهی شود. رسیدگی به علل حادثه مسأله­‌ی بعدی است.
از همه مسئولان میخواهم همانگونه که در این چند ساعت، تلاش کرده­‌اند کار مجاهدانه­‌ی خود را ادامه دهند و وظیفه­‌ی فوری را بر هر حرف و حدیثی مقدم بدارند.
خداوند کمک فرماید انشاءالله.
سیدعلی خامنه­‌ای
۳۰ دی‌ماه ۱۳۹۵

۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما تربیت نشدیم...


ما تربیت نشدیم.

تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و …

اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به  ما یاد ندادند.

کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم …

در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شیوه‌های نقد را به ما نیاموختند.
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳می‌گوید: «اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه می‌یابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانه‌های آن کشور نروید. اینها را به‌راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا کپی کرد. می‌توان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیش‌بینی کنید، بروید در دبستان‌ها؛ ببینید آنجا چگونه بچه‌ها را آموزش می‌دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند؛ ببینید چگونه آموزش می‌دهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم‌پذیر، خطر‌پذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت می‌کنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»

از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است.

آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!

به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.

هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم دربارۀ آنچه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیده‌ایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.

جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.»

می‌گفت: «کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.»

اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم.
 انسانی که نمی‌‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.

بسیارند پدرانی که نمی‌دانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به اندازۀ یک‌بار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمی‌دهد.

 عجایب را در آسمان‌ها می‌جوییم، ولی یک‌بار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشده‌ایم.

نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.

۳۰ دی ۹۵ ، ۰۶:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به تو چه؟؟؟!!!!


همه ی ما ، به ذهنمان ، به درگیری فکرمان ، به بی خوابی هایمان ، به نسخه ای که با یک نگاه برای مردم میپیچیم، یک " به تو چه " بدهکاریم .
اینکه فلان آدم رنگ مویش را تغییر داده ، کجا رفته ، با چه کسی دوست است و پول مسافرتش را از کجا آورده ، اینکه نقل و نبات حرف هایمان ، قضاوت کردن راجع به طرز پوشش و خانه و روابط یک نفر است ، از ضعف ما ست .
ما یاد گرفتیم در زندگی ، مسائلی که به ما ربطی ندارد بزرگ کنیم ، قصه بسازیم ، ذهنمان را درگیر کنیم و شب ها برای هر رفتار آدم های زندگی مان دلیل بتراشیم .

بعد هم همان دلیل ها نیزه ی تیزی توی قلبمان باشد و وقتی میبینیمشان به خاطر توهم های خودمان ، با آن سرد برخورد کنیم .

کار سختی نیست ، از خودمان شروع کنیم ، بعد هم به فرزندانمان یاد بدهیم ، تا نسلی که عوض میشود لااقل این مسائل برایش حل شده باشد . که وقتی چیزی به ما مربوط نیست ، وقتی آزاری به تو نمیرساند خیلی آرام در گوش خودمان بگوییم :به تو چه .

۲۷ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدم باید خودش را دوست داشته باشد


 آدم باید خودش را دوست داشته باشد.
وقتی می گویم خودش را دوست داشته باشد منظورم این نیست که خودشیفته ی خودش باشد.
آدم باید خودش را، خودِ خودش را دوست داشته باشد. این خود ِ خودش از شکل صورتش شروع می شود تا لطافت پوستش، از مدل موها تا ناخن شکسته ی انگشت پایش.

این شروع دوست داشتن است. شروع دوست داشتنی که از خود شروع می شود. حال باید یاد بگیرد آن خود درونی اش را هم دوست بدارد.
 همان خود درونی که گاهی خشمگین می شود، همانی که از آدم ها متنفر می شود. منظورم از آن خود درونی همان احساس های خوب و بدی است که هر لحظه تجربه اش می کنیم.
لحظه ای عاشق و لحظه ی دیگر از همه ی دنیا متنفریم. آدم باید یاد بگیرد این طور بودن خودش را دوست داشته باشد.

 آدم باید یاد بگیرد حتی مریضی هایش،  بغض هایش، گریه هایش، اشتباهاتش و هر چیز دیگر بدی را هم راجع به خودش دوست داشته باشد. مشکل از آن جایی شروع می شود که فکر می کنیم آن جایی که خوبیم، آن جایی که همه چیز بر وفق مراد است، آنجا که تجربه های طلایی می کنیم همه اش کار خودمان است و آنجا که شکست می خوریم، نه می شنویم، مریض می شویم و غیره و غیره کار دیگران است. کار اطرافیانمان است، کار شرایط، جامعه و...

آدم باید یاد بگیرد خودش را ببینید و این خودش را با همه ی این تجربه های خوب و بد دوست بدارد. آدم باید یاد بگیرد هر بدی، بد بد نیست و هر خوبی خوب خوب!
که خدا هم همین را می گوید " که شاید شری که در آن خیری نهفته است و یا خیری که در آن شری نهفته است."

می دانی جانم؟ این روزها زیاد به اشتباهاتم فکر می کنم. فکر می کنم چطور می توانم این اشتباهات را دوست داشته باشم. خودم هم تازه یادش گرفته ام. اما هر چه از اشتباهی بیشتر گذشته است دوست داشتنی تر پیدایش می کنم. دلیلش؟ دلیلش را هنوز خودم هم درست نمی دانم. اما فکر می کنم اشتباهی باید تا پیشرفتی شاید.

مثلاً مثل زمین خوردن بچه می ماند. اگر قرار بود مامان ها تا آخر عمر دستمان را بگیرند و راه ببرند توانایی راه رفتن نداشتیم، یا تا آخر عمر غذا دهانمان بگذارند یا بند کفش هایمان را ببندند.
 قطعاً هر بار که زمین خوردیم، هر بار که نتوانستیم غذایمان را درست بخوریم، هر بار که بند کفش مان باز شد و رفت زیر پایمان درد داشت. اما اگر هیچ اشتباهی اتفاق نمی افتاد، هیچ تجربه ای، زمین خوردنی نبود می شد بزرگ شد؟

 آدم باید یاد بگیرد خودش را دوست داشته باشد. خودش را به تمامیت. زیرا قرار است یکبار زندگی کند. زیرا همیشه آدم هایی هستند که غیرمنصفانه نقدش کنند. آدم باید یاد بگیرد خودش را دوست داشته باشد. به خاطر خودش. به خاطر خودِ خودِ خودش!....

۲۷ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مردم چه میگویند.

مى‌خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومى؛ پدرم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصى!
مادرم گفت: چرا؟
پدربزرگم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!



مى‌خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر کوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غیرانتفاعى!
پدرم گفت: چرا؟
مادرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط ریاضى!
گفتم: چرا؟
پدرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

مى‌خواستم با دخترى ساده که دوستش داشتم ازدواج کنم؛ خواهرم گفت: مگر من بمیرم.
گفتم: چرا؟
خواهرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!



مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمایه زندگى‌ام کنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى.
گفتم: چرا؟
آنها گفتند: مردم چه مى‌گویند؟!

مى‌خواستم به اندازه جیبم خانه‌اى در پایین شهر اجاره کنم؛ مادرم گفت: واى بر من.
گفتم: چرا؟
مادرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

اوّلین مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صمیمى؛ همسرم گفت: شکست به همین زودى؟!
گفتم: چرا؟
همسرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

مى‌خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟
همسرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

مى‌خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پایین قبرستان.
زنم جیغ کشید!
دخترم گفت: چه شده؟
زنم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

مُردم... برادرم براى مراسم ترحیمم مسجد ساده‌اى در نظر گرفت.
خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه مى‌گویند؟!
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده‌اى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مى‌گویند؟!

خودش سنگ قبرى برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کرده بودند.
و حالا من در اینجا در حفره‌اى تنگ و تاریک، خانه‌اى دارم و تمام سرمایه‌ام براى ادامه زندگى، جمله‌اى بیش نبود؛ «مردم چه مى‌گویند؟!»

مردمى که عمرى نگران حرف‌هایشان بودم، حالا حتى لحظه‌اى هم نگران من نیستند!!!

کسانى که براى خودشان زندگى مى‌کنند، از فرصت یک‌باره زندگى‌شان نهایت بهره و لذت را برده‌اند

۲۷ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما حق داریم ....


_ باهام میای بریم خرید؟
_ (توی دلت: آخه خسته ام... ) آره حتما...

_ عکس ما رو لایک نکردیا
_ (قشنگ نبود خب...) بذار دوباره ببینم...

صبح بیدار میشی میبینی توی گروه "بچه های شرکت" عضو شدی. در واقع عضوت کردن. بمونی؟ آخه من با اینا چه صنمی دارم که هی پیغام بفرستیم برای هم... ترک کنی؟ کی جراتش رو داره... از همکار بغل دستی تا مدیر سوال پیچت میکنن که چرا رفتی؟ کی چی گفت بهت؟ حالا شما روت نمیشه که بگی بابا آخه هشت ساعت بس نیست توی طول روز میبینمتون؟
خانم ایکس برای اینستا ریکوئست میفرسته... اگه قبولش کنی، که خب مطمئنی دلت نمیخواد چشمهای فضولش رو توی صفحه ات بچرخونه... اگه دکمه ضربدر رو بزنی، باز میفرسته، دوباره و سه باره و ده باره... اون که شعورش نمیرسه اینکار تو یعنی "نه"، تازه وقتی هم ببینتت توی چشمهات نگاه میکنه و میگه چرا اوکی نمیکنی؟! ده بار برات درخواست فرستادم. تو هم که روت نمیشه همزمان توی چشمهاش نگاه کنی و بگی کور نیستم درخواست هات رو دیدم اما دلم نمیخواد بپذیرمت... و این میشه که هی ریکوئست، هی ضربدر...
ما حق داریم از آدمها خوشمون نیاد... حق داریم براشون وقت نداشته باشیم... حق داریم اولویت خودمون باشیم...
من کاری به حس انسان دوستی و مهربانی و فداکاری و... ندارم. فقط میگم چشم باز نکنیم ببینیم تن به ارتباط اجباری دادیم و دور و برمون پر شده از دوست نداشتنی ها.
#دلارام
۲۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دخترانتان را باور داشته باشید.


بعد از سال ها یک حس قدیمی دوباره به سراغش آمده بود...یک حس آشنا که مدت ها تجربه نکرده بود...
نمی دانم اسمش چه بود؛عشق یا دوست داشتن...فقط می دانم وقتی کنار هم نبودند انگار چیزی را گم کرده بود...
روزهای شیرینی بود... روزهایی که نمی خواست به همین راحتی تمام شود...
همیشه این طور است که آدم ها وقتی کسی را بیشتر از دیگران دوست دارند توقعشان از او به همان اندازه بیشتر می شود...
اما او نمی خواست حسی را که بعد از سال ها دوباره به دست آورده از دست بدهد...
نمی خواست خیلی ایده آل گرا باشد و سر هر موضوع کوچک و بزرگی بحث کند...
پس تصمیم گرفت اگر اتفاقی برخلاف میل او افتاد سکوت کند تا بحثی پیش نیاید...
هر بار که از او ناراحت می شد تمام ناراحتی ها را در دلش می ریخت...
ترس از دست دادن این حس و کسی که دوست می داشت او را وادار به سکوت کرده بود...
روز به روز ناراحتی هایش بیشتر می شد... ولی نمی گذاشت معشوقه اش از این سکوت با خبر شود...  دوست داشت او فکر کند همه چیز در این رابطه فوق العادست...
یک شب با یک حرف ساده ظرفیت حرف های نا گفته اش تکمیل شد...
آتشفشانی که مدت ها خاموش بود ، فوران کرد...
آتش ماه ها سکوت آن حس را نابود کرد...
یادمان باشد گاهی برای خراب نشدن یک حس خوب باید دلخوری های کوچک را به زبان آورد ...
حقیقت این است که سکوت همیشه هم جواب نمی دهد...
#حسین_حائریان

۲۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

و سکوت همیشه جوابگو نیست....


بعد از سال ها یک حس قدیمی دوباره به سراغش آمده بود...یک حس آشنا که مدت ها تجربه نکرده بود...
نمی دانم اسمش چه بود؛عشق یا دوست داشتن...فقط می دانم وقتی کنار هم نبودند انگار چیزی را گم کرده بود...
روزهای شیرینی بود... روزهایی که نمی خواست به همین راحتی تمام شود...
همیشه این طور است که آدم ها وقتی کسی را بیشتر از دیگران دوست دارند توقعشان از او به همان اندازه بیشتر می شود...
اما او نمی خواست حسی را که بعد از سال ها دوباره به دست آورده از دست بدهد...
نمی خواست خیلی ایده آل گرا باشد و سر هر موضوع کوچک و بزرگی بحث کند...
پس تصمیم گرفت اگر اتفاقی برخلاف میل او افتاد سکوت کند تا بحثی پیش نیاید...
هر بار که از او ناراحت می شد تمام ناراحتی ها را در دلش می ریخت...
ترس از دست دادن این حس و کسی که دوست می داشت او را وادار به سکوت کرده بود...
روز به روز ناراحتی هایش بیشتر می شد... ولی نمی گذاشت معشوقه اش از این سکوت با خبر شود...  دوست داشت او فکر کند همه چیز در این رابطه فوق العادست...
یک شب با یک حرف ساده ظرفیت حرف های نا گفته اش تکمیل شد...
آتشفشانی که مدت ها خاموش بود ، فوران کرد...
آتش ماه ها سکوت آن حس را نابود کرد...
یادمان باشد گاهی برای خراب نشدن یک حس خوب باید دلخوری های کوچک را به زبان آورد ...
حقیقت این است که سکوت همیشه هم جواب نمی دهد...
#حسین_حائریان

۲۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اعتبار خدا

به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟

۲۳ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ازدواج، درمان مشکلات شخصیتی و اعتیاد و ... نیست!

ازدواج، درمان مشکلات شخصیتی و اعتیاد و ... نیست!

 
انتخاب همسر از مهمترین تصمیمات زندگی هر فرد است و این تصمیم مهم نیازمند رشد وآمادگی فردی در ابعاد جسمانی،شناختی،هیجانی و اجتماعی است که در ادامه به بیان برخی از آنها می پردازیم:
سن آمادگی ازدواج در افراد مختلف متفاوت است، اساسا بلوغ فکری که به همرا خود شایستگی عقلانی،تعهد،مسوولیت پذیری و تعادل هیجانی میاورد در برخی تاحدود 25 سالگی یا بالاتر به وجود نیامده است، لذا سن آمادگی ازدواج در همه یکسان نیست.
اغلب مطالعات نشان داده است زوج های جوان شانس کمتری برای ازدواج موفق دارند.زوج های جوان با مشکلاتی از قبیل دخالت خانواده ها و مشکلات اقتصادی و مسکن و تفاوت های فرهنگی بیش تری مواجه هستند.
عامل موثر بعدی در ایجاد یک ازدواج موفق سلامت عمومی به معنای عدم ابتلا به بیماری های جسمی و روانی و اعتیاد است.
درباره ناتوانی ها و بیماری های خاص و سخت درمان و برخی اختلالات حسی و حرکتی که کنترل آن ها مستلزم درمان و توانبخشی مستمر است،پنهان نکردن آن و آگاهی طرفین از وضعیت سلامت عمومی یکدیگر امری مهم و ضروری است هرچند شیوه آگاه کردن باید با نظر مشاور باشد.
سابقه بیماریهای روانی و اختلالات شخصیتی یکی از ملاحظات مهم در تصمیم ازدواج است که متاسفانه برخی از خانواده ها به ازدواج به عنوان دارویی برای اینگونه مشکلات مینگرند! که در بسیاری از مواقع نه تنها مشکلات فرد بهبود نمی یابد بلکه در نتیجه تنش های حاصل از اختلافات زناشویی و بین فردی تشدید میگردد و منجر به ناکامی در ازدواج خواهد شد.
طرفین ازدواج میبایست آمادگی لازم روانی و هیجانی را داشته باشند و این بدین معنی است که: توانایی در برقراری ارتباط، ابراز محبت،بیان عواطف،واکنش متعادل به هیجانات منفی همچون خشم،توجه و پاسخ متناسب به عواطف وهیجانات طرف مقابل،توانایی همدلی و تعهد در فرد وجود داشته باشد.
عامل تعیین کننده بعدی در ازدواج، آمادگی شناختی است که به معنای داشتن قدرت تشخیص، فهم ودرک وتجزیه وتحلیل صحیح مفاهیم،اتخاذ تصمیم های متناسب با موقعیت ها و شرایط،استقلال فکری و انتظارات واقع بینانه میباشد که بسیاری از این موارد با آموزش مهارتهای زندگی ایجاد میگردد که در آینده به برخی از این مهارتها و نحوه آموزش آنها پرداخته خواهد شد.

۲۲ دی ۹۵ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دنیای مان


احساس می کنم ابعاد دنیا برایم تنگ شده است.جا نمی شوم در این حجم کوچک و وهم انگیز.خیلی چیزها را در سایز و اندازه ی من نساخته اند، حسم شبیه وقت هایی است که کفش دلخواهم را پشت ویترینی پیدا کرده ام و فروشنده سایز پایم را تمام کرده است یا پیراهنی که مدت ها بوده دنبالش می گشتم الان تنها از آن یکی موجود است آن هم در ویترینی که فروشنده دلش نمی خواهد دست به ترکیبش بزند و پیراهن دلخواه من را با یکی دیگر جایگزین کند.
حالم شبیه آدم هایی است که آخرین اتوبوس مقصدشان را در شبی تاریک و عمیق و سراسر ترس از دست می دهند و در سیاهی مطلق شب به ذهنشان نمی رسد چگونه به خانه برگردند.
شاید هم حال کسی را دارم که در لحظه ی پیاده شدن از تاکسی می فهمد کیف پولش را جا گذاشته است.زمان برای من آبستن اتفاقات ناگزیر است  انگار عادت دارد به انگشت به دهان نگه داشتن من.
این روزها زیاد کم می آورم.ژن های معیوب و کمتر غالب جامعه زیاد در من بروز پیدا می کند.
مثل موش های آزمایشگاهی به کوچکترین چیزی واکنش نشان می دهم ، زیاد مورد آزمون قرار می گیرم و دقیقا آنچه نباید بروز پیدا کند ،غالبا در من بروز پیدا می کند.
این منم این روزها که انتظار هر چیزی را دارم و اصل غافلگیری زمان با وجود من بدجوری زیر سوال می رود.
وقتی به دنیا می آییم با خودمان این شیر یا خط ها را به دنیا نمی آوریم، اما گاهی درست وسط هاگیر و واگیر زندگی همه چیز خلاف میل تو تغییر جهت می دهد، خط می خواهی شیر می آوری، آچمزت می کند زندگی و بعد تو با خودت فکر می کنی از چار دیواری خودت کجا فرار کنی بهتر است.
این روزها دارم فکر می کنم صندوقچه ی شانس هر کدام از ماها جایی گم و گور شده است، با هم قاطی شده است وقتی داشتیم از آن بالا می آمدیم پایین،کسی محتویاتش را جابه جا کرده است وقتی هنوز ما خواب بودیم شاید.لیوان ها را جابه جا کرده اند و تو یکی از لیوان های پوچ را برداشته ای و تمام
#زهرا_کمالی

۲۲ دی ۹۵ ، ۰۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک لحظه تا عاشقی


در شلوغی هفتِ عصرِ زیر پلِ سیدخندان، پانزده – بیست قدمی دور شد و ناگهان برگشت.
 با چشم‌هایش دنبالم گشت. دید که هنوز نگاهش می‌کنم، برگشت و رفت.
 بعدها گفت که می‌خواسته برایم دستی هم تکان بدهد.
«پس چرا ندادی؟»  «نمی‌دانم، هومم… شاید فکر کردم خوشت نیاید.»

خوشم می‌آمد اگر دستش را تکان می‌داد. در دم عاشقش می‌شدم. دست تکان نداد.عاشقش نشدم.

لامصب، عاشقی یک لحظه است فقط. اتفاق افتاد، افتاد؛ نیفتاد، با آن لحظه به ابدیت پیوسته است.
فقط می‌ماند تصویر آن آدم، در آن هیاهوی درهم‌تنیدگی‌ِ آدم‌های عجولِ سرگردانِ هفتِ عصرِ زیر پلِ سیدخندان: چیلیک!
 تصویر عکس می‌شود، قاب می‌شود و می‌رود کنار تصویرهای ماندگارِ یک عمر. که هربار نگاهش می‌کنی، چشم‌هایت خیره به آدمِ توی تصویر، التماس می‌کند: دستت را بالا بیاور، تکان بده، بخند، عاشقم کن، و بعد برو.

عاشقی اگر می‌خواهید، لحظه‌خواه باشید: همان کنید که همان لحظه می‌خواهید؛
بی هیچ آدابی و ترتیبی.
دل‌تان  نوازش خواست یا رد کردن انگشت از لابه‌لای موهای فرخورده‌ی آدمی که رو به روتان نشسته و جدی‌ترین حرف‌های دنیا را می‌زند، یک لحظه فرصت دارید .. یک لحظه که فرصت دارید پیش و پس از آن، آدم دیگری باشید.
وگرنه هیچ آدمی، از توی هیچ قاب عکسی، دستش را بیرون نیاورده و تکان نداده است.

#حسین_وحدانی

۲۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دزدی انرژی روانی چیست؟

دزدی انرژی روانی چیست؟



بسیاری از ما وقتی کم می‌آوریم، درواقع دچار کمبود انرژی هستیم، اما به جای دریافت انرژی تمیز از غذاها، طبیعت، درختان، نور خورشید، ورزش، مدیتیشن و غیره، ناخودآگاه دست به دزدی انرژی می‌زنیم و از دیگران انرژی می‌گیریم.

راههای دریافت انرژی پاک در مواقعی که کمبود انرژی داریم:
۱ - خواب
۲ - غذای سالم و تازه
۳ - استراحت
۴ - تفریح
۵ - مدیتیشن
۶ - طبیعت، نورخورشید، گیاهان، حیوانات

معمولاً چهار طریق برای دزدی انرژی هست و چهار نوع رفتار را شامل می‌شود:

⭐️ افراد ظالم: این دسته با تهدید، ارعاب، داد و فریاد، ترساندن دیگران و رفتارهای پرخاشگرانه از دیگران انرژی می‌گیرند.

⭐️ افراد مظلوم: با مظلوم‌نمایی، درددل کردن و گفتن از غصه‌ها و گرفتاریهای خود، ما را وادار به دلسوزی می‌کنند و آخر هم می‌گویند «سبک شدم با تو حرف زدم». هدف این افراد از بازگو کردن مشکلات، راهنمایی و کمک گرفتن نیست. زیرا شما هرچه بگویید، آن‌ها کار خود را خواهند کرد. آنها فقط می‌خواهند کمبود انرژی خود را با جلب دلسوزی شما جبران کنند.

⭐️ افراد غرغرو: با نق زدن، ایرادگیری، بهانه‌گیری و توجیه کردن، دزدی انرژی می‌کنند و تعداد این دسته هم نظیر دو گروه قبلی بسیار است.

⭐️ افراد منزوی: این‌ها قوی‌ترین دزدان انرژی هستند و معمولاً بیشترین آسیب رو می‌توانند بزنند. قهر می‌کنند، سکوت می‌کنند و ناخودآگاه می‌خواهند با اینکار توجه ما را جلب کنند و از ما انرژی بگیرند.

#روانشناسی #نکته #زندگی

 

۲۱ دی ۹۵ ، ۰۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰