احساس می کنم ابعاد دنیا برایم تنگ شده است.جا نمی شوم در این حجم کوچک و وهم انگیز.خیلی چیزها را در سایز و اندازه ی من نساخته اند، حسم شبیه وقت هایی است که کفش دلخواهم را پشت ویترینی پیدا کرده ام و فروشنده سایز پایم را تمام کرده است یا پیراهنی که مدت ها بوده دنبالش می گشتم الان تنها از آن یکی موجود است آن هم در ویترینی که فروشنده دلش نمی خواهد دست به ترکیبش بزند و پیراهن دلخواه من را با یکی دیگر جایگزین کند.
حالم شبیه آدم هایی است که آخرین اتوبوس مقصدشان را در شبی تاریک و عمیق و سراسر ترس از دست می دهند و در سیاهی مطلق شب به ذهنشان نمی رسد چگونه به خانه برگردند.
شاید هم حال کسی را دارم که در لحظه ی پیاده شدن از تاکسی می فهمد کیف پولش را جا گذاشته است.زمان برای من آبستن اتفاقات ناگزیر است  انگار عادت دارد به انگشت به دهان نگه داشتن من.
این روزها زیاد کم می آورم.ژن های معیوب و کمتر غالب جامعه زیاد در من بروز پیدا می کند.
مثل موش های آزمایشگاهی به کوچکترین چیزی واکنش نشان می دهم ، زیاد مورد آزمون قرار می گیرم و دقیقا آنچه نباید بروز پیدا کند ،غالبا در من بروز پیدا می کند.
این منم این روزها که انتظار هر چیزی را دارم و اصل غافلگیری زمان با وجود من بدجوری زیر سوال می رود.
وقتی به دنیا می آییم با خودمان این شیر یا خط ها را به دنیا نمی آوریم، اما گاهی درست وسط هاگیر و واگیر زندگی همه چیز خلاف میل تو تغییر جهت می دهد، خط می خواهی شیر می آوری، آچمزت می کند زندگی و بعد تو با خودت فکر می کنی از چار دیواری خودت کجا فرار کنی بهتر است.
این روزها دارم فکر می کنم صندوقچه ی شانس هر کدام از ماها جایی گم و گور شده است، با هم قاطی شده است وقتی داشتیم از آن بالا می آمدیم پایین،کسی محتویاتش را جابه جا کرده است وقتی هنوز ما خواب بودیم شاید.لیوان ها را جابه جا کرده اند و تو یکی از لیوان های پوچ را برداشته ای و تمام
#زهرا_کمالی