کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۰ تفاوت بین برنده ها وبازنده ها

۱۰ تفاوت بین برنده ها وبازنده ها

۱- برنده متعهد میشود ولی بازنده وعده میدهد.
۲-برنده اگر اشتباه کند میگوید اشتباه کردم ولی بازنده میگوید تقصیر من نبود.

۳-برنده بیش از بازنده کار انجام میدهد و وقت اضافه هم دارد ولی بازنده حتی وقت برای کارهای ضروریش هم ندارد.
۴ – برنده به بررسی دقیق مشکل میپردازد ودنبال راه حل میگردد ولی بازنده مشکل را حل نشده رها میکند.

۵- برنده با جبران اشتباه تاسف خود را نشان میدهد ولی بازنده میگوید متاسفم و باز تکرار میکند.     
۶ – برنده به افراد برتر از خود احترام میگذارد تا چیزهای بیشتری بیاموزد ولی بازنده در پی نقاط ضعف انان است.

۷ – برنده میگوید باید راه بهتری وجود داشته باشد ولی بازنده میگوید تا بوده همین بوده.
۸ – برنده گامهای متعادل برمیدارد ولی بازنده یا خیلی تند یا خیلی کند بر میدارد.

۹ – برنده اماده کمک به تازه وارد است و عشق بلاعوض میدهد ولی بازنده خود را برتر از تازه وارد میداند.
۱۰ – برنده ایمان دارد که با کمک نیروی برتر هیچ چیز غیر ممکنی وجود ندارد ولی بازنده زود ناامید میشود.


۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شما عاشقید یا وابسته؟


شما عاشقید یا وابسته؟
خیلی از دوستانم و اطرافیانم هستند که روابط ی را تجربه می کنند و در تمام این روابط شدیدا عاشق می شوند.
 واقعا قابل درک نیست که چطور این ها می توانند در تمام این روابطشان عاشق شوند. به عقیده من این عشق نیست بلکه ترس از تنها ماندن است.

شاید بله شاید هم نه. به اعتقاد من عشق قابل محاسبه نیست بلکه چیزی است که می توانید حسش کنید. اما اگر حسی که دارید اشتباه باشد چه؟
گاهی پس از چند ماه گذشتن از یک رابطه شکست خورده وقتی به آن فکر می کنید باورتان نمی شود چه جملات عاشقانه ای به فردی گفته اید که اکنون حاضر نیستید حتی دقایقی در کنار شما باشد. چگونه می توانستید او را دوست داشته باشید؟

عشق یا وابستگی

عشق شور و اشتیاق است اما وابستگی بی تفاوتی
نزدیکترین احساس به عشق نفرت است.
به همین دلیل است که

ادامه مطلب...
۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بابت این چیزها عذرخواهی نکنید!


بابت این چیزها عذرخواهی نکنید!

بگذارید بحث را با یک اتفاق که برای خودم افتاده شروع کنم. یک روز که برای کاری به مرکز شهر رفته بودم بعد از کلی بدو بدو به یک کافی شاپ خلوت رفتم تا گلویی تازه کنم. تنها و صبور نشستم تا یکی بیاید و سفارشم را بگیرد.
یکی از گارسون ها مشغول صحبت با چند مشتری بود و دیگری نیز گوشی در دست با صورتی خندان و هیجان زده داشت طولانی ترین فیلم خنده دار شبکه های اجتماعی را تماشا می کرد!همینطور که زمان می گذشت عطش من به یک لیوان نوشیدنی نیز بیشتر و بیشتر می شد، دیگر نمی توانستم تحمل کنم. بلند گفتم ” ببخشید! ” گارسون با حالتی ناراضی نگاهش را از روی گوشی اش برداشت و به سمتم آمد.
گارسون پرسید ” بله؟ ” ( اصلا نگفت که ببخشید منتظرتان گذاشتم! ).
جمله ی بعدی که از دهان من خارج شد:خیلی می بخشید، می توانم منوی شما را ببینم؟ ”
ببخشید؟من بابت چه چیزی عذر خواهی می کردم؟
 به خاطر یک نوشیدنی؟

شما هم همینطور هستید؟ اما نباید اینچنین باشید!
تحقیقات نشان داده خانم ها بیشتر چنین عذرخواهی های غیر ارادی را انجام می دهند.
 اما با اینکه خانم ها بیشتر عذر خواهی می کنند این بدان معنا نیست که مردها بابت اشتباهاتشان بی میل به عذر خواهی هستند بلکه آنها فکر می کنند کارهای اشتباه کمتری انجام می دهند.

در ادامه می خواهم چند موقعیت را که ممکن است همه در آنها قرار بگیریم به شما معرفی کنم :

۱- وارد یا خارج شدن از یک آسانسور شلوغ/  مترو /  رستوران / رختکن / جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید…

دقیقا به چه دلیل عذر خواهی می کنید؟
به خاطر داشتن فیزیک بدنی تان؟
فقط ون کمی شلوغ است مجبورید با کمی زحمت خارج شوید. فقط زمانی از ” ببخشید استفاده کنید که واقعا نیاز بود و یا کسی با کنار رفتنش می توانست به راحت تر شدن حرکتتان کمک کند. در چنین شرایطی لبخند بزنید و از آن شخص تشکر کنید.

۲- طرح یک درخواست
به کمی راهنمایی احتیاج دارید و یا سوالی می خواهید بپرسید؟ هر گز نگویید ” خیلی معذرت می خواهم فلانی که مزاحمت می شوم … ” فقط بپرسید ” هی فلانی، من سوالی دارم، امروز کمی وقت داری؟ ”

۳- مکث کردن
معمولا وقتی به چیزی فکر می کنیم، به یک مکث نیاز داریم. این طبیعی و قابل قبول است. نیازی نیست این مکث را با عذرخواهی پر کنیم.
مثال ” این اطلاعات به ما نشان می دهد … ببخشید … که ما مسیر را درست انتخاب نکردیم ” خیلی ساده به جای گفتن ببخشید بگویید ” این اطلاعات به ما نشان می دهد ( مکث ) که ما مسیر را درست انتخاب نکرده ایم “. می بینید چقدر این دو جمله با هم تفاوت دارند.

۴- یک روز در دسترس نبودن ( جواب ندادن پیامک یا تماس در عرض ۲۰ دقیقه )
یکی از دوستانم روزی به خاطر جواب ندادن به پیامکش ملامتم کرد، او مرتب پیامک می داد و من هم مانند بیشتر افرادی که سرشان شلوغ است نمی توانستم بلافاصله جواب پیام ها، تماس ها، ایمیل ها و کامنت هایی که در شبکه های اجتماعی می گیرم را بدهم. واکنش من به این ملامت ممکن بود این باشد ” ببخشید عزیزم اخیرا واقعا سرم شلوغ است، اوضاع چطوره؟ ”

اما به جایش گفتم ” سلام عزیزم، چند کار مهم داشتم و می خواستم کاملا روی آنها تمرکز کنم، چیزی بود که می خواستی درباره اش صحبت کنی؟
” در چنین مواردی عذر خواهی کردن نا صادق بودن فرد را نشان می دهد، پس من از آن کلمه استفاده نکردم.

یک توصیه: بد نیست افرای که در زندگی تان هستند را عادت دهید که بلافاصله منتظر دریافت پاسخ تماس، پیامک و یا ایمیل از طرف شما نباشند.
 اگر همیشه خود را در حالت فعال نگه دارید فشاری که رویتان می آید افزایش خواهد یافت.
اگر دیگران بدانند برای دریافت جواب از شما باید منتظر بمانند دیگر از به کار بردن انواع و اقسام عذر خواهی راحت خواهید شد. ببینید چه جواب زیبایی می توانید جایگزین کنید ” از اینکه صبر کردی ممنونم … ” اصلا به کار بردن چنین جملاتی حس دیگری دارد.

۵- درخواست آنچه حقتان است
هنگام درخواست برای ترفیع یکی از بزرگترین اشتباهاتی که افراد مرتکب می شوند به کار بردن چنین جمله ای است ” ببخشید که این درخواست را مطرح می کنم … “.


بابت چه چیزی عذر خواهی می کنید؟ بابت اینکه سرکار خوب بودید؟
 این کار نتیجه ای معکوس دارد و اجازه نمی دهد به هدفی که دارید برسید.

سخن پایانی
گفتن ” ببخشید ” یک واکنش است، اما نباید اینچنین باشد. استفاده بیش از حد از این کلمه درست نیست و وقتی تمرین کنید تا در جایی مناسب به کار ببریدش خواهید دید که بسیار قدرتمند تر خواهد بود. تلاش برای مودب بودن گاهی باعث می شود برخی از بنیادی ترین حقوقمان را از دست بدهیم. پس برای اینکه حال خودتان خوب بماند و حقتان نیز پایمال نشود سعی کنید در جایی از ببخشید استفاده کنید که واقعا لازم باشد.

#روانشناسی
۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

۳۰کاری که بعد از ۳۰سالگی باید متوقف کنید!

۳۰ کاری که بعد از ۳۰سالگی باید متوقف کنید!

بزرگ می‌شویم. این پروسه طبیعی زندگی است. نمی‌توانیم این مسیر را متوقف کنیم. وقتی 20 ساله بودیم، 30 سالگی برایمان سن زیاد و عجیب و غریبی به نظر می‌رسید. اینقدر عجیب که شاید کمتر به این موضوع فکر می‌کردیم بالاخره با عبور زمان عدد 30 خودش را به ما تحمیل می‌کند. حالا دوران بیست سالگی تمام شده و سی سالگی خودش را نشان می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ طبیعی‌است که امروز یعنی در عصر 30 سالگی طرز فکری قطعا متفاوت از روزهای نوجوانی داریم. باید قدم‌های محکم‌تری در زندگی‌مان برداریم.

باید در این دهه از زندگی عادت‌های اشتباه را دور بیاندازیم و برای نشان دادن واکنش‌های مناسب به انواع کنش‌های زندگی آمادگی بیشتری داشته باشیم. زندگی همیشه گوشه انبارش چیزی برای غافلگیر کردن ما دارد. بنابراین باید با بلوغ فکری اتفاقات غیر قابل پیش بینی را از هر نوعی که هستند مدیریت کنیم.

وقتی به 30 سالگی می‌رسید باید

ادامه مطلب...
۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه‌ای به برادرم که حالا خواهرم است.

نامه‌ای به برادرم که حالا خواهرم است

گاردین هر هفته، نامه یکی از مخاطبانش را منتشر می‌کند، یکی از این نامه‌ها هم درباره فردی است که برادر او تغییر جنسیت داده.

در این نامه آمده است؛

پاییز، تو به من حرفی زدی که از همه حرف‌هایت مهم‌تر بود، تو به من گفتی که احساس می‌کنی زنی هستی در بدن یک مرد.

من می‌خواهم بدانی، این کاری که انجام دادی یکی از شجاعانه‌ترین کارهایی بود که می‌توانستی انجام بدهی و من تو را ستایش می کنم، الان و همیشه من تو را حمایت می‌کنم. در سفرت برای تبدیل شدن به یک زن من قدم به قدم در کنار تو هستم؛ هر آموزش آرایشی، هر جلسه‌ای با روانپزشک تو من به عنوان یک انسان یا یک روح کنار تو هستم. چه حرفی با من بزنی چه نه، من خوشحالم که بخشی از این فرایند پیچیده و پر از احساسات هستم.

من می‌دانم کاری که می‌خواهی انجام دهی، کاملا سنجیده است، می‌دانم از وقتی که جوان بودی و از اولین تجربیاتت در پوشیدن لباس‌های زنانه چه زجری دیده‌ای، می‌دانم که وقتی یکی از آشناها تو را در حال پوشیدن لباس‌های زنانه‌اش دید چقدر وحشت‌زده شدی و می‌دانم همه آرزوی تو پذیرفته شدن و البته درک شدن است و من این‌ها را با صمیم قلبم انجام می‌دهم.

هر چند کم، اما یک حس تلخی هم درون من وجود دارد که نمی‌توانم آن را با خودم نگه دارم، من می‌خواهم بدانم چرا قبل از ازدواج حرفی به همسرت نزدی؟ می‌خواهم بدانم چرا عقد کردی و همچنین می‌خواهم بدانم که چرا حتی بعد از ازدواج فکر کردی می‌توانی با توهمت ادامه بدهی و سعی کنی بچه‌دار بشوی؟

لطفا این را بدان که می‌فهمم که همه این ها برای تو سخت بوده. تو می‌خواستی رازت را تا زمان مرگت پیش خودت نگه داری، اما نتوانستی بیشتر تحمل کنی. اینکه چقدر به شکلی احساسی و روانی درد کشیدی، غیرقابل تصور است ولی فرصت‌های زیادی هم وجود داشت تا با خودت، همسرت و ما صادق باشی.

وقتی به من گفتی، من برایت خوشحال شدم، چون احساس کردی می‌توانی خودت شوی. ولی این خوشحالی من به همراه غمی بود، غمی که برای تو نبود؛ بلکه برای همسر و کودک زیبایت بود، چون آنها الان باید شروع دوباره‌ای داشته باشند، من می‌دانم تو سعی می کنی بهترین شرایط را برای آنها ایجاد کنی، ولی در این دنیا پر از پریشانی و ناامیدی آنها همانقدر که تو لایق نبودی رازت را پنهان کنی، لایق این اتفاق نبودند.

من تو را خیلی دوست دارم، اما من همینطور همسر و فرزندت را دوست دارم و هیچوقت هم نمی‌توانم جلوی ناراحتی خود را برای آنها بگیرم.

سال گذشته قرار بود سال ما باشد. سالی بدون طلاق، بیماری و یا مرگ اما ما باز عزادار شدیم نه برای کسی که تو هستی، بلکه برای زندگی‌ای که گذراندی.

اگر تو را ببینم، تو را در آغوش می گیرم و به حرف‌هایت گوش می‌دهم. همانطور که به حرف‌های همسرت هم گوش می‌دهد که جای بزرگی در قلب من دارد.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخرین نسلی که عاشق شد؟؟؟....

قدیم ها اگر عاشق می شدی و دلت هوای دیدن داشت ، تلگرام که نبود بروی عکس های پروفایلش را ببینی .  باید یادت می آمد فلان مهمانی یا فلان سیزده به در با کدام جمله تو خندیده ؟ در کدام کنج خانه یا سر کدام کوچه اتفاقی ، نگاهتان با هم تصادف کرده ، بعد لبخند زده اید و صورتتان گل انداخته از خجالت ؟
نمی شد بروی ببینی "لست سین" تلگرامش کی بوده . باید آرزو می کردی شاید یک عروسی یا عزا  پیش بیاید که بشود دم در ، بین مهمان ها ، چند لحظه ای  دوباره تماشایش کنی .
عکسی اگر بود مقدس بود و جایش در امن ترین خلوت خانه . باید سر حوصله ، دور از چشم اغیار ، یواشکی، شاید ،چند دقیقه ای نگاهش کنی و قربان و صدقه اش بروی . اینستاگرام نبود که عکس های سلفی در رنگ بندی های مختلف و عکس های دسته جمعی و سفر و مهمانی رفتن هایش را بشود  ببینی .
ما که توی کافه و سینما قرار نمی گذاشتیم . قرارمان این بود که فلان ساعت توی صف نانوایی با هم باشیم . یکی توی مردانه بایستد و دیگری زنانه شاید شانس یاری کند و همزمان نوبتمان شد و پیش چشم شاطر، جلوی دخل، چند ثانیه ای کنار هم بایستیم .همین .
 
تلفن های خانه که سایلنت نمی شدند . قرارمان این بود که فلان ساعت که همه خواب هستند یواشکی طوری که کسی نفهمد گوشی دستش باشد و آن یکی دستش روی قطع کن و به محض اینکه زنگ زدی ، زنگ نخورده دستش را بردارد ، مبادا کسی بو ببرد .
تو آرام بگویی : دوستت دارم
و او آرام تر بگوید : منم همینطور
و بعد در سکوت، صدای نفس های همدیگر را بشنوید .

ما شاید آخرین نسلی بودیم که کمتر می دید و بیشتر تخیل می کرد . نسلی که صدا و لبخند را به تیپ و هیکل ترجیح می داد . آخرین نسلی که زود دل می بست و دیر دل می کند .

#بابک_اسحاقی
@manima4

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این ،همان دوست داشتنی ها...


هرکداممان یک تی‌شرت، عرق‌گیر، شلوارک  کهنه داریم که به هیچ قیمت حاضر نیستیم دورش بیندازیم. یک قرارداد نانوشته بین‌مان هست که انگار با خون ما و تار و پود آن لباس امضا شده: من تضمین می‌کنم آرامش دلخواه تن و روانت را تا ابد تامین کنم، تو هم قول بده هیچ وقت مرا دور نیندازی.

 واضح است که این دیالوگ هیچ‌وقت بین ما و لباس‌های کهنه‌مان اتفاق نیفتاده، ولی این تصویر بسیار آشنا و تکراری را همه به یاد داریم: لباس کهنه‌هامان را روی هم تلنبار کرده‌ایم تا از شرّشان خلاص شویم و یک حالی هم به وجدان انسان‌دوست و اخلاق‌گرامان بدهیم، اما یکی دو تکه لباس هستند که نمی‌توانیم ازشان دل بکنیم: کهنه‌‌تر، قدیمی‌تر، آشناتر، محرم‌تر.

این‌ها همان‌هایی هستند که اجازه دارند با ما به رختخواب بیایند، تا صبح در آغوشمان باشند، صبح با ما بیدار شوند، در خصوصی‌ترین جاها و زمان‌ها همراهمان باشند و تن ما را همیشه – هر وقت که بخواهیم و بخواهند – مسخّر کنند.

 گیرم که پیش و پس از آن‌ها تفاخرآمیزترین تن‌پوش‌ها را بر تن کنیم و خودنمایی کنیم، اما آن‌ها دولت مستعجلند؛ او که می‌ماند، همیشه مانده و خواهد ماند، چیزی دیگر است. مندرس، اما جاودان.
لازم است بگویم که بعضی آدم‌ها، رابطه‌ها، چنین‌اند؟
لازم نیست.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آیا ما والدین خوبى هستیم؟


آیا ما والدین خوبى هستیم؟ 

کافى است نگاهى به عکس پروفایلها و صفحات مجازى کنیم؛ سارینا خندید، سارینا غذا خورد، سارینا خوابید، سارینا جیش کرد، سارینا گفت مامان،  و سارینا و ساریناها... ما با بچه هایمان شبیه ملکه ها و ستاره هاى هالیوودى رفتار میکنیم، از بدو تولد دوربین به دست هر حرکتش را ثبت میکنیم، همان حرکت ها و رفتارهایى که قرنهاست نسل بشر انجام داده و رشد طبیعى یک انسان است حالا همگى شده  اند  رفتارهاى حیرت انگیزى که شایسته تقدیر و دیده شدن هست.. ما میخواستیم والدین خوبى باشیم... پس  تمام هم و غممان شد  کشف بهترینها... بهترین مدرسه، معلم، تغذیه، کلاسهاى فوق العاده ى به درد نخور...گروهى از ما به همین هم اکتفا نکرد و رنج هجرت  را هم تحمل کردیم که بچه هایمان  در بهترین باشند، گمان نکنید بعد از مهاجرت آرام شدیم که حالا کشف هاى جدید داشتیم، خداى من چه کسى میداند مدرسه اى که جان لنون میرفته بهتر است یا مدرسه سلین دیون؟! فرانسوى بخواند یا انگلیسى؟ پیانو بنوازد یا ویالون ؟ عده دیگرى حتى از ما هم بیشتر بچه هایشان را دوست داشتند انقدر که گفتند " دنیا به اندازه کافى براى بچه ى ما زیبا نیست پس نمى آوریمش" واو... چقدر مسئول و عاشق!...

هفته گذشته باید جواب ایمیلى را میدادم مبنى بر این فاجعه که چرا پسرم در خواب جیش کرده!  آخر میدانید باید تحقیق شود که اعلى حضرت تحت فشار یا استرسى نبوده باشند! جیش عصرانه اصلا موضوع ساده اى نیست!  چند روز پیش بین همه این عکس ها و فیلمها از مامان امیر على ودویست گرم اضافه وزن  پریناز و حساسیت فصلىِ " همه ى زندگیم" عکسى برایم آمد از یک پسربچه که به دوربین زل زده بود، نمیدانم حتى عکس ، واقعى است یا نه ؟ کجاى این مملکت است ،؟پسرى که دست نداشت و پدرش با بطرى آب معدنى برایش دست ساخته بود! باورتان میشود پسرى که باید کلاس پنجم میبود تازه با دستش که یک بطرى آب بود تمرین نوشتن میکرد، تصویر آن نگاه از جلوى چشمم نمیرفت ، حالم از خودم به هم میخورد... از خودم که دیروز سه بار بابت سردى هوا از پسرم معذرت خواسته بودم ! بله ، بابت سردى هوا ! راستش هر چقدر به بچه خودم و هم نسلانش نگاه میکنم به جز نسلى نازپروده که کیفهایشان را هم مادر و پدرانشان حمل میکنند و همیشه گویى یک غول چراغ جادو براى خواسته هایشان دارند چیزى نمیبینم ... راستش ما به طور اغراق آمیزى مادرى/ پدرى میکنیم چون به طور غم انگیزى کودکى نداشتیم و در واقع هر دو سر بازنده ایم... ما همه کار میکنیم و همیشه هم عذاب وجدان داریم که آیا مادر- پدر خوبى بوده ایم؟ با همه این دویدن ها و هزینه ها من یکى که چیزى جز نسلى ضعیف و لوس نمیبینم...و والدینى  با حسرت و رویاهاى از دست رفته...


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشبختی یک انتخاب است....


امروز خواندم یکی از دوستانم، پایین یکی از عکسهای پر از انرژی مثبتش، نوشته بود:
" خوشبختی یک انتخاب است.  "

راستش از همان وقت، همین یک جمله توی ذهن من بارها و بارها چرخید.
یاد گفتگوی دونفره ی خودم با دوست دیگری افتادم که چند روز پیش، مرا به دیدار عصرگاهی غیرمنتظره ای، توی یکی از کافه های شهر دعوت کرد و آخر صحبتهایمان در باب زندگی، به من گفت که همه چیز به قلب آدم ربط دارد.
 به حال و هوای جاری توی خانه ی دلش.
 به اینکه یک بخش مهم خوشبختی، تصمیم به خوشبخت بودن است و یا بهتر بگویم لازمه ی رسیدن به شادی درونی، اول از هرچیز، اراده به یافتن و داشتن آن است و عجیب من حرفش را قبول داشتم.

اینها را نوشتم بگویم، فارغ از اینکه چگونه شد که اینطور شدیم، بسیاری ازما به غم روزگار خوردن و دست نکشیدن از حسرت های بزرگ و کوچکمان، معتادیم!

به ماندن توی زمستانی که دائم زیر لب زمزمه کنیم هوایش " بس ناجوانمردانه است" ... معتادیم !

باید با خودمان کمی تمرین خلق کردن حال خوش کنیم.
 تمرین عبور قاطع و محکم از اتفاقات آزاردهنده ی جهان پیرامون.
تمرین جوانه زدن،
سبز شدن،
بهار را،
خوشبختی را به خانه آوردن ...

ما باید خودمان دست به انتخاب بزنیم.

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای چی عاشق ریاضی نیستم؟؟؟!!!



تازه ویدئو گرفته بودیم و هنوز ویدئو داشتن خطرناک و بیناموسی تلقی میشد و حمل و نقل آن طی تدابیر شدید امنیتی لای روسری بود!
ویدئو ما جزوه بهترین ها بود و هدپاک کن اتومات داشت و لازم نبود وقتی کثیف میشه بهش ادکلن بزنی یا مثلا فیلم عروسی بذاری تو دستگاه که تمیز شه!

عید بود و چندتا فیلم گرفته بودم که با پسرعموعا نگاه کنم، اوج خلاف فیلم ها اون موقع میشد شعله و چندتا فیلم هندی که آخر همشون شو ضبط شده بود!
شبانه فیلمهارو با شناسنامه بابام اجاره کردم و گذاشتم تو شلوارم که کسی نبینه و آوردم خونه. مخفی کاری فیلم دیدن کم از کارهای موساد و ام آی 6 نداشت!

فیلمهارو به سلامت دیدیم و قرار شد ببرم و تحویل بدم، چون شبانه فیلمهارو دیده بودیم و کلوپ آشنا بود صبح فیلمارو بردم که تحویل بدم و بخاطر نصف روز باقیمونده فیلم جدید بگیرم!
فیلمهارو گذاشتم تو شلوارم و بردم که تحویل بدم ولی چون صبح بود حواسم نبود و با شلوار خونگی بردم و کش شلوار شل بود، دستم رو گرفتم به فیلمها و راهی شدم، وسط راه که نرسیده بودم معلمم رو دیدم که داره با خانوادش میاد سمتم

 اینجا بود که به شانس خودم ایمان آوردم، مونده بودم دستمو به فیلمها بگیرم یا به معلم دست بدم!

تا داشتم به همین فکر میکردم فیلمها ول شد و رفت توی پاچه شلوارم، دیگه اوضاع خرابتر ازین نمیشد، خم شده بودم و با وضع مضحکی فیلمهارو تو پاچه شلوارم گرفته بودم که بیرون نیفته و میخواستم زودتر فرار هم بکنم که معلم نبینم، مثل کلاغ بالا و پایین میپریدم!

معلم تا منو دید گفت داوری چه مرگت شده؟!
گفتم هیچی آقا دلم درد میکنه زیادی آجیل خوردم!
معلم: مگه نگفتم آجیل نباید زیاد بخوری، جریمه ای 2صفحه تمرین ریاضی بنویسی!
گفتم: باشه آقا شما برو بخدا مینویسم!
معلم: دیگه نباید پرخوری کنی!
گفتم: آقا غلط کردم برو توروخدا!

گیر داده بود منو تا خونه برسونه که زدم زیر گریه و بلند شدم و تو همون وضعیت کلاغ پر دور شدم و معلم با تعجب نگاهم میکرد!

_داوری 4 صفحه هم ریاضی مینویسی که دفعه بعد اینطوری مثل گاو فرار نکنی!

پی نوشت: فلذا وقتی که معلمان اینگونه از ریاضی استفاده خشونت آمیز علیه ما میکردن چه انتظاریه که ما عاشق ریاضی باشیم؟!!!

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بیاین گاهی عینکمونو برداریم‌‌....


عینک چیزِ خیلی خوبیه چون تا وقتی رو چشمته تو همه چیو خیلی واضح و خوب میبینی،فکرم میکنی به همون اندازه ادمای اطرافم تورو واضح میبینن با تمام جزئیات ظاهریت،پس برات خیلی مهم میشه که چی بپوشی،چجوری ارایش کنی،موهاتو چجوری درست کنی تا این تصویر خیلی واضح تا مدتی تو ذهن عابرا بمونه
اما
وقتی برش میداری دیگه واضح نمیبینی،دیگه جزئیات صورت و بدن ادما رو از یه فاصله ای به بعد کلا نمیتونی ببینی چه برسه به اینکه درباره ی زشت و زیبا بودنش بخوای قضاوت کنی.
 و جالبتر اینکه فکر میکنی اونام به همین نسبت تورو تار میبینن پس اونقدر تورو واضح نمیبینن که بخوان درباره ات نظر بدن،پس نظرشون برات دیگه مهم نیست "چون اونا نمیتونن تورو اونجور که هستی ببینن و نظر بدن" اون موقع است که قضاوتشون درباره ی تو برات اهمیتی نداره چون اونا تورو اونجور که "واقعا هستی" نمیبینن

ترس از قضاوت شدن و اهمیت دادن بی اندازه به نظر دیگران درباره ی خودتان باعث اضطراب،پریشانی،ترس، و...میشود.با کمتر اهمیت دادن به نظر دیگران از اضطراب و عوارض آن دوری کنید و ارامش را به اغوش بکشید.
شاید گاهی باید عینک هایمان را از چشم برداریم،شاید با خیلی واضح دیدنمان زیادی به دنیا بها میدهیم
#نیلوفر

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیایید این ها رو بشکنیم


چقدر گاهی تلاش میکنیم تصویر ادم های خاصی در ذهنمان نشکند یا زیر سوال نرود !
چقدر همه مان گاهی تلاش کرده ایم که ادم خاصی را نگه داریم نه انطور که واقعا هست
بلکه انطور که ما دوست داشته ایم تصویر سازی اش کنیم !
و چه کسی تا به حال تصویر سازی نکرده است؟

برای بسیاری از ما راحت تر است که تکیه گاهی مطمئن را بیرون از خودمان جستجو کنیم!
انگار سخت است به شخصی شبیه به خودمان تکیه کنیم برای همین ادمهای خاصی را بزرگتر از آن چیزی که هستند تصویر سازی میکنیم
و بعد احساس میکنیم بخشی از وجودمان ارام شده  و حالا میتوانیم به دنیا وارد شویم .
 با دنیا کنار بیاییم و دنیا را تجربه کنیم . فقط کافی ست کسی باشد که ما را حمایت کند .
کسی باشد که قوی تر و بی نقص تر باشد .
 بهتر بفهمد و بهتر تصمیم بگیرد . انوقت دلمان قرص میشود و میرویم به جنگ اتفاقات .

به هر حال روزی میرسد که شک خواهیم کرد به همه ی ادمهایی که تصویرشان بزرگتر از خودشان باشد .
 و انروز ، روز شکستنِ تصویر است .

تصویر که بشکند ما با تمام وجود درد خواهیم کشید.
 حالا تکیه گاهی برتر از خودمان وجود ندارد .
حالا حمایت گری بزرگ کنارمان نیست به غیر از خودمان .

انگاه تصمیم میگیریم که با خودمان و تمام نقص هایمان کنار بیاییم و یا به دنبال یک تصویر و تکیه گاه دیگر بگردیم .

فکر میکنم که شکستن تصویر ادمها از ، از دست دادنِ آنها سخت تر است .
به هر حال آنهایی که با خودشان تنها میشوند به خود درونی شان نزدیک تر میشوند و مجبور میشوند ارام ارام با خودشان کنار بیایند .
وقتی با انچه که هستیم کنار میاییم دیگر نیازی به تکیه گاهی بیرونی نداریم.
حالا در درونمان قدرتی را حس میکنیم درست در کنار نقص هایمان ، در کنار تمام نقطه ضعف هایمان و در کنار تمامِ ناکامل بودنمان .
این قدرت ، دردِ شکسته شدنِ تصویرها را برایمان قابل تحمل خواهد کرد و نیرویی به ما خواهد داد که به خودمان ایمان بیاوریم.

. اجازه دهید تصویرها و تکیه گاههای واهیِ بیرون از خودتان کم رنگ شوند .
در نهایت این شما هستید که با دنیا و اتفاقاتش رو به رو خواهید شد چه با تصویرِ یک تکیه گاه بیرونی ، چه با ایمان به خودتان ! .

پ.ن: تصویرهای ذهنیِ اغراق شده از ادمهایی که بزرگشان کرده بودید وقتی  که کمرنگ شوند،
 نیروی درونی شما مجبور میشود خودش را به شما نشان دهد !

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#شجاع_باشیم


باید میرفتیم. همهء مان میدانیم یک لحظه هایى را باید میرفتیم. از آن موقعیت، از آن مکانى که جاى ما نبود. از رفتارى که در شأن ما نبود. از آدمى که آدم ما نبود.
اما نتوانستیم در لحظه تصمیمِ درست بگیریم. ماندیم.
شب را ماندیم همانجا که جاى ما نبود. در رابطه ماندیم با آدمى که از آنِ ما نبود. در ادامهء مکالمه ماندیم در بحثى که از جنس ما نبود.
لحظه ها مهم اند و گاهى مهم تر هم میشوند.
ما اما میمانیم.
از همان لحظه، از همان آنى که نمیدانستیم همین الان برویم یا بمانیم، یا حتى میدانستیم اما ترسیدیم که اگر برویم چه میشود؛ این ما بودیم که ماندیم؛ نه آن لحظه ها، رابطه ها، آدم ها.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد اگر همان لحظه تصمیم میگرفتیم خودمان را از این رابطه، از این آدم، از این مکالمه بیرون بیاوریم.

ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد، فقط زودتر تمام میشد.
فقط در لحظه از این تمام شدن ترسیده بودیم. اما تاثیرى در نتیجه نداشت، چون همان موقع تمام شده بود. تمام شده بودیم. فقط دیرتر اعلام کردیم که دوست من این رابطه تمام است براى هردویمان؛ و نه از همین حالا، که از همان شب که فلان شد این رابطه تمام شده بود.

آدمى است و ترسهایش. آدمى است و تصمیم هایش.
آدمى است و شجاعت هایش.
که بترسد، ولى شجاعانه دست به خطر بزند چون ازچیزى ته دلش مطمئن است. مطمئن است که رفتن درست تر از ماندن است. ترس اما انگار کودک درونمان را به گریه انداخته باشد که التماسمان کند بیشتر بمانیم.
ما ماندیم، اما رابطهء مان نه. بالاخره دیر یا زود تمام شد.
همهء مان مانده ایم میانهء دوراهى رفتن و ماندن. همهء مان تجربهء انتخاب هر دو راه را داشته ایم.

حالا میدانم تصمیمهاى شجاعانه را باید دوست داشته باشیم. خودِ شجاعمان را بیشتر.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای حل دعواهای زناشویی این جمله اعجاب‌انگیز را یاد بگیرید

برای حل دعواهای زناشویی این جمله اعجاب‌انگیز را یاد بگیرید

هیچ از خود پرسیده‌اید که عامل پیدایش حل دعواهای زناشویی چیست؟ دست کم در نود و نه درصد موارد، بگو مگوها بر سر مسائل بی‌اهمیت و پیش پا افتاده‌ای رخ می دهد. در این مقاله یک جمله‌ی اعجاب‌انگیز ربرای حل دعواهای زناشویی به شما می آموزیم.
مواردی نظیر این مورد: علی کمی خسته‌تر از معمول به خانه باز‌می‌گردد، اعصابش هم به عللی خرد است. شام باب میلش نیست، برای همین ایراد می‌گیرد و غرغر می‌کند. هلنا هم که مثل او خسته و بی‌حوصله است، حالت حق به جانبی به خودش می‌گیرد و می‌گوید معلوم است، با این پولی که تو می‌دهی، نباید توقع بیشتر از این را داشته باشی یا اگر اجاق گاز من هم مثل اجاق گاز بقیه مردم بود، غذا بهتر از آب در می‌آمد. این جمله‌ها غرور علی را جریحه‌دار می‌کند، به همسرش می‌توپد: « اشکال کار از بی‌پولی من نیست، از خانه داری توست.»
به این ترتیب دعوا ادامه پیدا می‌کند و پیش از آنکه بالاخره یکی از طرفین آتش بس اعلام کند، همه جور اتهامی رد و بدل می‌شود. پای فامیل‌های سببی و نسبی یکدیگر، مسائل زناشویی، پول، وعده‌های قبل از ازدواج و بعد از ازدواج و دیگر مسائل پیش کشیده می‌شود و سرانجام هر دو طرف دعوا خسته و درمانده از میدان جنگ باز می‌گردند. مشکلی حل نشده و هر دو حربه‌های بیشتری به‌دست آورده‌اند که در دعوا های بعدی بر سر هم خواهند کوفت. چیزهای کوچک و پیش پا افتاده معمولاً به جر و بحث می‌انجامند. پس برای آنکه دیگر بحثی پیش نیاید، مسائل بی‌ارزش را پیش نکشید.
در اینجا راهی را به شما معرفی می‌کنم که بسیار نتیجه‌بخش است. پیش از آنکه ایرادی بگیرید یا اتهامی بزنید یا کسی را سرزنش کنید یا برای دفاع از خود ضد حمله‌ای ترتیب دهید، از خود بپرسید:
“ آیا واقعاً ارزشش را دارد؟“
در بیشتر موارد ندارد و شما می‌توانید از یک درگیری بیهوده در امان بمانید.
از خودتان بپرسید: ” آیا واقعاً مهم است که او آن‌قدر سیگار می‌کشد یا فراموش می‌کند در خمیر دندان را ببندد، یا دیر به خانه می‌آید؟ ”
” آیا واقعاً مهم است که او آدم‌هایی را که من از آنها خوشم نمی‌آید، برای شام دعوت کرده یا کمی پول را بر باد داده است؟ ”
وقتی می‌خواهید تلافی چیزی را سر کسی درآورید، از خودتان بپرسید، “به راستی ارزشش را دارد؟” این پرسش در آرامش بخشیدن به محیط خانه‌ی شما اعجاز می‌کند. در محل کار هم نتیجه‌‌بخش است. در ترافیک‌های شلوغ بعد از ظهر که همه خسته و کوفته به منزل بر می‌گردند و ناگهان اتومبیلی راه شما را می‌گیرد و خودش را جلو می‌اندازد و خلاصه در تمام موقعیت‌هایی که برای شما مسئله‌ساز می‌شود، این پرسش می‌تواند مشکل‌گشا باشد.

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کنار نکشید.!!!


نوجوان که بودم عاشق یک دختری بودم که سال‌ها از من بزرگ‌تر بود...
من در خیالم روز به روز به او نزدیک‌تر می‌شدم و او ... در خیال او اصلاً من جایی نداشتم...
من تلاش‌های فراوانی می‌کردم | حتی شعر هم می‌گفتم | شعرهایم یکی از یکی افتضاح‌تر بود....
یک روز دختر بهم پیغام داد که از یکی خوشش آمده | گفت تپل است | خوشتیپ است | بامزه است | یک وقت‌هایی شعر می‌گوید و ...
نمی‌دانم چرا من یک لحظه به خودم گرفتم... با ذوقِ فراوان پرسیدم:"من می‌شناسمش؟"
گفت:"بله... می‌شناسیش" | گفتم شاید منظورش این است که آدم خودش را می‌شناسد و ...
گفتم من؟ | خندید و گفت:"دیوونه"...
بعد فهمیدم عاشقِ یکی از نزدیکانم شده و ازم خواست کمکش کنم...
آن‌جا بود که من برای اولین‌بار در زندگی‌ام کنار کشیدم... کنار کشیدن حسِ بدی‌ست.. فکر کنم برای همین بود که علی دایی کنار نمی‌کشید | یا مثلاً علی کریمی یکی دو سال دیر کنار کشید..
همین چند روز پیش فیلمِ کفش‌هایم کو را دیدم | با خودم گفتم چرا پوراحمد کنار نمی‌کشد؟ ولی بعد با خودم فکر کردم و دیدم کنار کشیدن مگر به همین راحتی‌هاست؟

طرف با خودش می‌گوید این همه سال زحمت کشیدم | این همه تلاش کردم | یعنی همه‌اش تمام؟ یعنی دیگر امیدی نیست؟
کنار کشیدن یعنی دیگر ارزشی نداری | یعنی دیگر به درد نمی‌خوری | یعنی دیگر دیده نمی‌شوی | شنیده نمی‌شوی | خواسته نمی‌شوی .... کنار جای بدی‌ست | تنگ است | تاریک است | خلوت است... هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد کنار بکشد | بس که آن وسط خوب است...ولی وقتی یک‌نفر کنار می‌کشد یعنی دیگر به ته خط رسیده‌است و قید تمام روزها و شب‌ها و لحظه‌های خوب را زده‌است... یعنی تصمیم گرفته‌است به جای اینکه کنار کشیده شود | کنار برود...
رفتن خیلی می ارزد به کنار کشیدن.

 وقتی شنیدید یک نفر گفت:"کنار کشیدم" | فرقی ندارد چه فوتبال باشد و چه رابطه | هیچ‌چیز نگویید | فقط یا دستش را بگیرید | یا بغلش کنید ... هیچ چیز دیگری نگویید...

#کیومرث_مرزبان

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰