کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۳۸۲ مطلب با موضوع «عمومی/اجتماعی» ثبت شده است

به مناسبت ارتحال آیت الله هاشمی رفسنجانی پیام افراد و تصاویری منتخب از ایشان+پیام رهبر معظم انقلاب آیت الله العظمی خامنه ای






🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب  اسلامی در پی ارتحال آیت‌الله #هاشمی_رفسنجانی

▪️بسم‌الله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون

با دریغ و تأسف خبر درگذشت ناگهانی رفیق دیرین، و همسنگر و همگام دوران مبارزات نهضت اسلامی، و همکار نزدیک سالهای متمادی در عهد جمهوری اسلامی جناب حجت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی را دریافت کردم.

▫️فقدان همرزم و همگامی که سابقه‌ی همکاری و آغاز همدلی و همکاری با وی به #پنجاه_و_نه_سال تمام می‌رسد، سخت و جانکاه است. چه دشواریها و تنگناها که در این دهها سال بر ما گذشت و چه همفکریها و همدلیها که در برهه‌های زیادی ما را با یکدیگر در راهی مشترک به تلاش و تحمل و خطرپذیری کشانید. هوش وافر و صمیمیت کم‌نظیر او در آن سالها، تکیه‌گاه مطمئنی برای همه‌ی کسانی که با وی همکار بودند به ویژه برای اینجانب به شمار می‌آمد.

▪️اختلاف نظرها و اجتهادهای متفاوت در برهه‌هائی از این دوران طولانی هرگز نتوانست پیوند رفاقتی را که سرآغاز آن در بین‌الحرمین کربلای معلّی بود به کلی بگسلد و وسوسه‌ی خناسانی که در سالهای اخیر با شدّت و جدیت در پی بهره‌برداری از این تفاوتهای نظری بودند، نتوانست در محبت شخصی عمیق او نسبت به این حقیر خلل وارد آورد.

▫️او نمونه‌ی کم‌نظیری از نسل اوّل مبارزان ضد ستم‌شاهی و از رنج‌دیدگان این راه پر خطر و پر افتخار بود.

▪️سالها زندان و تحمل شکنجه‌های ساواک و مقاومت در برابر این همه و آنگاه مسئولیتهای خطیر در دفاع مقدس و ریاست مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و غیره، برگهای درخشان زندگی پرفراز و نشیب این مبارز قدیمی است.

▫️با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمی‌شناسم که تجربه‌ای مشترک و چنین دراز مدت را با او در نشیب و فرازهای این دوران تاریخ ساز به یاد داشته باشم.

▪️اکنون این مبارز کهنسال در محضر محاسبه‌ی الهی با پرونده‌ئی مشحون از تلاش و فعالیت گوناگون قرار دارد، و این سرنوشت همه‌ی ما مسئولان جمهوری اسلامی است.

▫️غفران و رحمت و عفو الهی را برای وی از صمیم قلب تمنا میکنم و به همسر گرامی و فرزندان و برادران و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت عرض میکنم.

غفرالله لنا و له
سید علی خامنه‌ای
 ۱۹ دی‌ماه ۱۳۹۵







۲۰ دی ۹۵ ، ۰۸:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من،یک شهروند معمولی


معمولی بودن !
معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.
مثلا:
شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی
بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن .معمولی

مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن

...
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و
در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و
هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند.
من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی
معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که
همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید
کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او
بکشم.
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با
نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی
بودن را تحمل نکنم.
آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را
مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام
که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای
مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی
باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه
غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از
رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها
را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (
سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از
دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با
"ترین"هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می
گذارم و
به خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق
بورزند.


۱۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یوسف باش

ﭘﺪﺭﻡ میگفت:

ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!!!
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺸﻪ ﭼﮏ ﻧﻮﯾﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ!!!

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﺵ ،
ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ؛ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﻮﻧﻪ
*ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻣﯿﺪﻥ؛
*ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺷﻮﻧﻪ؛
ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩﻩ ،
                  ﺗﻮ " ﯾـﻮﺳـﻒ "ﺑﺎﺵ !!!

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ
ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﺳﯿﺦ ﺷﺪ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﻡ

ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ؛


ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ
ﺑﺎﯾﺪ " ﯾـﻮﺳـﻒ " ﺑﺎﺷﻢ




۱۹ دی ۹۵ ، ۰۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من مشکل گشا


گاهى  نخواستن در یک لحظه اتفاق میفتد.
در یک لحظه بارِ همهء خواستن و دوست داشتنت را زمین میگذارى و دیگر زورت به بلند کردنش نمیرسد.
مثل وقتى که میشنوى: "نذار مهمونت معذب باشه"
و تو را انگار با مسلسل به رگبار میبندند.

یا اینکه "تا وقتى نزدیک من نیستى حرف نزن"
و همه چیز در دلت تمام میشود.
 خواستن و دوست داشتن رنگ از رخشان میپرد.
دوستى ات هم تمام میشود.

یا مثلاً "آره من بیشعورم، تو ببخش"
و بخشش معنى اش را از دست میدهد.
همهء اینها در یک لحظه اتفاق میفتد.

مثل دیدن چشمانت که برق و جانِ همیشه را ندارند.
مثل دوستت دارمى که مدتهاست نه شنیده و نه دیده میشود.
مثل خانه اى که شور و گرمىِ خانه را ندارد.
مثل من، وقتى از خواستن و دوست داشتن، خالى شدم و خالى ماندم.
جاىِ آن خالى را، جاى آن حجم از خواستن و دوست داشتن را در من دیگر همان چیز قبلى پر نمیکند.
دیگر شنیدن دوستت دارم از زبانت دلگرمم نمیکند.
دیگر نمیتوانم فکر کنم دلت بودنم را میخواهد وقتى میگویى "باش"

میان صفحهء وسیع دوست داشتنم حفره هایى هست. حفره هایى که میبینمشان، میشناسمشان، و دوست دارمشان!
حفره هایى که انگار نه فقط در دلم، که در نگاهم هم هستند. انگار کن که وقتى به تو نگاه میکنم، تو را دیگر نه مثل همیشه، که حفره حفره میبینم.
سوراخ سوراخ و ناقص.
اینها همه از قدرت کلمات است که وقتى با شتاب از کمان در میروند
میشنویشان و یک چیزى ته دلت میسوزد.
ناگهان و پر شتاب.
آنقدر که فرصت نمیکنى بگویى "آخ"

گاهى در لحظه اتفاق میفتد نخواستن.
در همان لحظه که کلمات امان ندادند بگوییم "آخ"
فقط به خودمان آمدیم و دیدیم حفره حفره ایم و دوست داشتنمان زخم خورده است، آماس کرده و ملتهب است.
تیمارش میکنیم که خون نریزد حداقل از زخمهایش.
با پادرمیانىِ جادوىِ زمان، خونش بند میآید، التهابش از بین میرود، ورمش میخوابد، اما جایش میماند.
این را وقتى میفهمى که میخواهى دوباره دوست بدارى و نمیتوانى.
درست تر شاید این است که بگویم مثل قبل نمیتوانى.
شکل و نوع و جنس دوست داشتنت تغییر میکند.


من امروز، تیرهاىِ بزرگِ به جان نشستهء دیروزم را نه اینکه دوست بدارم، اما به یاد دارمشان.
آنها یادگار و یادآور نقطه هاى عطف من و زندگى من اند.
یادگار همهء آن لحظه هایى که به چلهء دل نشستند.
با تمام جزئیات.
حالا خودِ سخت جانم را به جان دوست میدارم و بابت اینهمه مقاومت و همراهى محکم به آغوشش میکشم.
خودم خوب میداند که اگر نداشتمش، زندگى بدون این حجم از دیوانگى، ذوقى چنان نداشت که هیچ، چیزهاى خوبِ زیادى را کم میداشت.

۱۹ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما با تصوراا ذهنی خودمان قضاوت میکنیم...!!!

امروز سوار یه تاکسى شدم
صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود
راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد
چند ثانیه گذشت
راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
خانم مسافر: ممنون
راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده
خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد
راننده تاکسى : با رنگِ لاکتون سِت کردین؟! واقعاً که با سلیقه این تبریک میگم
خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه که آدمِ خوش ذوقى هستین
تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
موقع پیاده شدن راننده ى تاکسى کارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشین خواستى زنگ بزن به من..
خانم مسافر کارت رو گرفت یه چشمکِ ریزى هم زد و رفت..
اینُ تعریف نکردم  که بخوام بگم خانم مسافر مشکل اخلاقى داشت یا راننده تاکسى...
فقط میخواستم بگم..
تویه این چند دقیقه ممکنه کمتر کسی  از ما به ذهنش رسیده باشه
که راننده ى تاکسى هم یک خانم بود..



ما با تصوراتی که تو ذهنِ خودمونِ  قضاوت میکنیم


۱۹ دی ۹۵ ، ۰۸:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بی حسی

بارون نمیومد ولی هوا خیلی دل بود
گفتم برم بیرون یه قدم بزنم ، یه نفس بکشم!
زدم بیرون
از کجا تا کجا رفتم تو یه خیابونی که چراغ داشته باشه...درخت داشته باشه...یجوری باشه که آدم هوس کنه قدم بزنه.
رفتم تو خیابون...
دیدی یه وقتایی گریَت نمیادو زور میزنی گریت بگیره؟
داشتم زور میزدم تا یه حس و حال کوچیکی تو دلم بجوشه!
نه...نبود هیچ حسی!
یکم نگا کردم به آدما
دلم واسه خودم تنگ شد، گوشه ی لبمو کج کردمو سرمو تکون دادم که چته لامصب؟!
جواب نداشتم واسه خودم
سریع سوار تاکسی شدمو برگشتم خونه.
به حرفای راننده تاکسی ام فقط سرمو تکون میدادم!
رسیدم خونه و بدون اینکه موسیقی گوش کنم رفتم که بخوابم
خودمو جمع کردم و لاحافو انداختم رو سرمو یه آه بلند از ته دلم کشیدم.
خیلی دلم تنگ شد واسه اینکه دلم تنگ شه واسه کسی...!
گوشی رو چک کردم اما فقط چون آلارمشو تنظیم کنم
که صبح خواب نمونم...همین!


۱۹ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تئوری پنجره شکسته

نظریه پنجره شکسته چیست؟


ساختمان خالی از سکنه‌ای را در کنار یک خیابان پر رفت و آمد، در حالی که شیشه‌ یکی از پنجره‌هایش شکسته است تصور کنید. مشاهده‌های علمی نشان می‌دهد که اگر پنجره شکسته ظرف مدت کوتاهی، تعمیر نشود، عابران این پیام را از ساختمان می‌گیرند که کسی نگران ساختمان نیست و نظارتی وجود ندارد.
پس شیطنت شروع می‌شود و پنجره‌های سالم ساختمان مورد هدف قرار می‌گیرند و ساختمان تغییر شکل می‌دهد و البته ادامه این روند می‌تواند منجر به ورود میهمانان ناخوانده به ساختمان بی‌صاحب شود و آثارش از سطح به عمق نفوذ کند. اتفاقی که در اشکال مختلف شاهد آن بوده‌ایم.
توصیف فوق، خلاصه‌ای است از یک نظریه جرم شناسی به نام «پنجره شکسته».
نظریه‌ای که در دهه هشتاد و نود میلادی به کمک شهردار نیویورک آمد تا جرم‌خیزترین مترو جهان را که شهر زیرزمینی خلافکاران و اشرار به حساب می‌آمد سر و سامان بدهد.
شهرداری نیویورک، در اولین اقدام خود به بازسازی واگن‌های مترو پرداخت و دستور داد تا واگن‌هایی که طی روز با اسپری رنگ، نوشتن یادگاری و... آسیب می‌بینند، شبانه از خط خارج شوند و تاصبح روز بعد رنگ‌آمیزی و تعمیر‌شده
به خط برگردند.
در واقع همه اینکارها یک پیغام داشت:
حواسمان به همه چیز هست و هیچ خلافی رو تحمل نمیکنیم واین چنین شد مترو ناامن نیویورک تبدیل به یکی از امن ترین متروهای جهان شد .
اکنون استفاده از تئوری پنجره شکسته در زندگی شخصی، تربیت کودک و تجارت و کسب و کار،کارایی دارد.
پنجره های شکسته رو بیابیم و تعمیر کنیم مطمئن باشید اوضاع بهتر خواهد شد.
پنجره های شکسته کار و زندگی ما کجاها هستند؟
تا حالا بهش فکر کردیم؟!
 

۱۹ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگر زمان به عقب برگردد

اگر زمان به عقب برگردد...

از هشت‌سالگی به کلاس زبان انگلیسی می‌روم
اجازه نمی‌دهم رنگ کفش‌هایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمی‌خورم
و دوباره عاشق تو می‌شوم...

در اردوهای مدرسه بیشتر می‌خندم
زنگ ورزش را جدی می‌گیرم
بی‌خیال مدیر و ناظم، ابروهایم را تمیز می‌کنم
و دوباره عاشق تو می‌شوم...

بیشتر پیاده‌روی می‌کنم
یوگا تمرین می‌کنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر می‌خوانم
و دوباره عاشق تو می‌شوم...

گران و مرغوب اما اندک خرید می‌کنم
از کافه رفتن کم می‌کنم و می‌گذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال می‌کنم
و دوباره عاشق تو می‌شوم...

حساب پس‌انداز باز می‌کنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم...

👤

۱۹ دی ۹۵ ، ۰۸:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ترمز هواپیما چگونه کار می کند؟



ترمز هواپیما چگونه کار می کند؟
شاید جالب باشد که اطلاعاتی درباره ترمز های هواپیما داشته باشید و بدانید که این وسیله غول پیکر چگونه سرعت خود را کاهش می دهد.

سیستم ترمز هواپیما چگونه کار می کند؟
هواپیماهای مسافربری با داشتن موتورهای بسیار قدرتمند جت، آمادگی لازم را برای حمل وزن‌های بالغ بر صدتنی مسافر و بار با سرعت‌های بالا دارند. در مورد افزایش سرعت، ضمن افزودن سوخت ورودی به موتورها و بهره‌گیری از قوانین نیوتنی برای پیش بردن هواپیما به جلو بحثی نیست. اما برای کاهش سرعت در آسمان یا متوقف کردن این غول آهنی روی زمین، سیستم‌های متفاوتی وجود دارد.

بالچه‌های کوچکی روی بال‌ها یا بخش انتهایی هواپیما نصب شده است. با استفاده از نیروی هیدرولیک، این بالچه‌ها که به آنها اسپیدبریک یا اسپویلر گفته می‌شود، با درجه انحنای از پیش تعیین شده‌ای باز شده، باعث انحراف جریان هوای صاف روی بال‌ها و بدنه هواپیما می‌شود. از این قابلیت برای کاهش سرعت یا ارتفاع می‌توان استفاده کرد. اما روی زمین و برای متوقف کردن هواپیما بعد از نشستن، غیر از سیستم اشاره شده که کمک شایانی به تولیدنشدن نیروی برا توسط بال‌ها و جلوگیری از پرواز دوباره و ناخواسته هواپیما می‌کند، سیستم‌های دیگری نیز برای نگهداشتن هواپیما در یک فاصله کوتاه روی باند تأثیرگذار هستند.

ریورسر همان چیزی است که باعث می‌شود نیروی پیشران تولید شده توسط موتورها به جای پیش بردن هواپیما، این بار برعکس و بر اثر اعمال به سمت جلو، سرعت هواپیما را کاهش دهد و در سرعت‌های زیاد آن را به عقب برانند. صدای غرش موتورها پس از تماس چرخ‌ها روی زمین ناشی از استفاده از همین سیستم است.

ترمز به معنی آنچه در خودروها مشاهده می‌کنیم، در هواپیما نیز وجود دارد. پدال‌های بزرگ زیر پای خلبانان به صورت جداگانه همان کار ترمز را انجام می‌دهند. تفاوت نخست سیستم ترمز هواپیما با خودرو در این است که خلبان می‌تواند با فشردن بخش بالای پدال‌ها به صورت مستقل، ترمزهای دو سمت هواپیما را فعال کند. ولی در خودروها تنها یک پدال ترمز وجود دارد و وقتی راننده اقدام به توقف خودرو می‌کند، سیستم ویژه‌ای با تقسیم نیروی مساوی میان چرخ‌ها، موجب ایستادن خودرو بدون لغزش به طرفین می‌شود.

مانند آنچه در رانندگی با یک خودرو قابل لمس است، هرچقدر سطح خیابان و جاده پوشیده از برف، آب یا یخ بوده و میزان تماس لاستیک با سطوح معابر کم باشد، متوقف کردن آن در فاصله کم و بدون لغزش نیز دشوارتر و خطرناک‌تر خواهد بود. حالا فرض کنید هواپیمایی چند ده تنی با سرعت زمینی نزدیک به 250 تا 300 کیلومتر بر ساعت می‌خواهد روی باندی پوشیده از برف و یخ فرود بیاید.

وزن زیاد آن در لحظه نخست با فشار زیاد باعث عدم انحراف هواپیما می‌شود و به کنترل آن روی زمین کمک می‌کند. اما با کاهش سرعت پس از تماس چرخ‌ها و نیروی بازدارنده ریورسر، خلبان با فشردن پدال‌های ترمز ضمن کمک به کم کردن سرعت هواپیما، از انحراف آن به طرفین نیز جلوگیری می‌کند. به دلیل جدا بودن ترمز طرفین هواپیما و احتمال فشار نامساوی پدال‌ها، یک سیستم جلوگیری از لغزش باعث می‌شود هواپیما بدون سر خوردن جانبی روی سطوح لغزنده بایستد.


۱۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

walk away



خیلی سال پیش تلویزیون فقط دو شبکه داشت. یک بار یکی از این دو شبکه  ناپرهیزی کرده بود و یک فیلم سینمایی برای بچه‌ها پخش کرد. ماجرای یک عروسکی بود با چشم‌های دکمه‌ای که دست و پایش با چند نخ نامرئی وصل بود به دو تا چوب کهنه. یک پیرمرد چهل سال بود که هر روز کنار خیابان اصلی شهر می‌ایستاد و عروسک را با همان دو تا چوپ می‌رقصاند و پول می‌گرفت. اسم عروسک یادم نیست. یک چیزی بود شبیه به ریکو مثلا. این وسط ریکو با یک کلاغ پکیده هم رفیق بود و شب‌ها که پیرمرد خواب بود، با هم اختلاط می‌کردند.

یک بار ریکو اعتراف کرد که خسته شده. از این نخ‎های نامرئی و چوب‌ها و پیرمرد. اما کاری از دستش برنمی‌آید. بدون آن‌ها حتی نمی‌تواند بایستد. بس که توی این چهل سال از پاهایش استفاده نکرده.
بعد هم کلاغ پکیده ناگهان شد یک مشاور زبردست و یک مربی ورزشی قابل. هر شب مغز و پاهای عروسک را ورز می‌داد.
بالاخره هم یک شب ریکو با قیچی نخ‌ها را برید و فرار کرد.
با پاهای خودش هم فرار کرد. walk away . این واک‌ ا وی خیلی کلمه‌ی خوبی است که معادل فارسی درستی برایش ندارم. ترجمه‌اش این است که پشت به همه چیز کرد و خودش را رها کرد و استقلال خودش را بدست آورد و رفت برای همیشه. واک اوی.

واکاوی، عظیم‌ترین تصمیم ریکو طی چهل سال زندگی‌اش بود. قشنگ‌ترین قسمتش آن‌جا بود که با قیچی نخ‌ها را برید و یک‌هو چشم‌های دکمه‌ای ریکو تبدیل شدند به چشم واقعی. موضوع فیلم مثل نفس کشیدن می‌ماند. تکراری، کلیشه و البته حیاتی. گاهی نخ هایی که دست و پایتان را بسته ببُرید.
چیز بیشتری ندارم برای گفتن.
#فهیم_عطار

۱۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همه ی چیزایی دارن ک نمیشه توضیح داد.


من دائم نمی تونم همه چیزو برای تو توضیح بدم ، نمی تونم همه چیزو بگم ، یه سری چیزا هست که نمیشه گفت .
 من یه کمد دیواری ام ، شایدم یه کابینت ولی این همه ی چیزی نیست که منم ، تو میتونی توی من فقط لباس های شیک و مجلسی رو ببینی یا ظرف های براق کریستالی ولی این همه ی چیزی نیست که منم .

 من نمی تونم شلوار کهنه بچگیام رو که اولین بار باهاش خوردم زمین رو از توی خودم بیرون بکشم و به تو نشون بدم ، من نمی تونم لیوان لب پر شده ای که مامانم همیشه عادت داشت غروب های جمعه باهاش چایی میخورد رو از ته کابینت در بیارم و بدم دستت تا ببینی .

 من حتی نمی تونم بهت بگم چه قدر جای پیرهن چهارخونه ی سورمه ای و دودی ات توی من خالیه ، من نمی تونم بهت توضیح بدم و بگم اون کاسه ی گل سرخی که برات توش شله زرد ریختم و آوردم رو باید بهم پس بدی حالا که دیگه رفتی، تو چرا این چیزا رو نمی فهمی؟

همه یه چیزایی دارن که نمی تونن بگن ، چه فرقی داره من یه کمد دیواری باشم یا یه کابینت ؟ وقتی تو نمیخاوی بفهمی چه چیزایی توی من هست که دیده نمیشه ، معلومه که دلتنگی رو نمیشه گفت معلومه که دیده نمیشه حتی اگه یه پیرهن چهارخونه سورمه ای و دودی باشه، معلومه که انتظارو نمیشه گفت .

معلومه که نمیشه دید حتی اگه یه لیوان لب پر شده باشه ،  تو چه طوری میخوای بفهمی که من زخمی ام؟ وقتی حتی شلواره پاره ی بچگی هامو نمی بینی ، حتی اگه کمد دیواری و کابینت نباشی ، یه چیزایی هست که نمیشه گفت حتی یه سری چیزها نیستن مثل تو اما بازم نمیشه گفت ، چرا نمیفهمی؟

میشه حداقل خنده های منو مثل یه کاسه ی گل سرخی برام پس بیاری حالا که رفتی؟

#مرآ_جان

۱۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

❤️عاشق شوید…


❤️عاشق شوید…
نه به خاطر لذت بوسه و هم آغوشی…
به خاطر تمرکز ذهن روی یک نفر عاشق شوید…
وفاداری لذت دارد…
همانقدر که زن را باید فهمید …
مرد را هم باید درک کرد …
همانقدر که زن “بودن” میخواهد …
مرد هم “اطمینان” میخواهد …
همانقدر که باید قربان صدقه ی روی بی آرایش زن رفت …
باید فدای خستگی های مرد هم شد …
همانقدر که باید بی حوصلگی های زن را طاقت آورد …
کلافگی های مرد را هم باید فهمید …
خلاصه “مرد” و “زن” ندارد …
به نقطه ی “مــا” شدن که رسیدی …
بهترین باش برایش …
بگذار حس کند هیچکس به اندازه تو درکش نمیکند.❤️

۱۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بانو از خودت دست نکش شک نکن خدا نابغه بوده،که تو را آفریده

بانو از خودت دست نکش
خودت چتر باش
خودت ابر باش
خودت باران
شک نکن خدا نابغه بوده،که تو را آفریده
بیخیال بنده هایش که دنیای زنانه ات را نادیده گرفتند
،
بانو ایندفعه سر سفره، تو نان گرم بخور
اصلا تمام زیتون های دنیا هم مال تو
هر وقت هم تنت سرد شد
تنهاییت را بغض نکن
آواز کن
با صدای بلند برای گرمیه دلت بخوان
دیگر هیچ وقت تنهاییت را باگریه نشان نده
حتی وقتی تنها میخوابی.
بگذار ایندفعه

ادامه مطلب...
۱۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تلگرام یک قابلیت دارد به اسم سکرت چت. ..

تلگرام یک قابلیت دارد به اسم سکرت چت.
برای این ساخته شده که حرف های آدم ها با هم از یک درگاه امن، از جایی که چشم کسی بهش نخورد، گوش کسی نشنود و دست کسی نرسد، منتقل شود.

همین قابلیت، یک قابلیت دیگر در خودش دارد که به فارسی می شود زمان سنج خود تخریبی یا نابودگر زمانی!
 کارش این است که به پیام ها زمان می دهد. زمان دیده شدن، خوانده شدن، فراموش شدن. 2 ثانیه، 10 ثانیه، هر چی!

می توانی بنویسی دوستت دارم. تایمرش را بگذاری روی 5 ثانیه.
بنویسی چقدر دلم تنگ شده برات. 3 ثانیه!
بنویسی دلم داره از دهنم میزنه بیرون. 4 ثانیه!
آن وقت می توانی بنشینی به تماشا. ببینی که پیام ها چطور ارسال می شوند، چطور می مانند و چطور نابود می شوند.


تلگرام برنامه آدم های امروزیست. کوچ کاربر ها از وایبر و واتز آپ و لاین شروع شده. سرعتش خوب است، فایل ها راحت جابجا می شود و حرف ها ، زمان نابودی دارد.
از این پس، عشق واژه ثانیه هاست و حالا دیگر جسد بی جان همه عاشق های افسانه ای، لای کتاب های بیدخورده خواهد پوسید. میمیرم برات، 1 ثانیه!
.
.
.
پ :ن
یک دوستت دارم می نوشتیم روی کاغذ، می رفتیم تو راه مدرسه اش. نگاهش نمی کردیم. متلک نمی گفتیم. یک جوری که ببیند می گذاشتیم روی کاپوت پیکان سفیدی که آن گوشه پارک بود. بر نمی گشتیم که ببینیم بر می دارد یا نه. سر نمی چرخاندیم. همه آن روز و فردایش که دوباره از آن خیابان رد می شدیم را به این فکر می کردیم که لابد برداشته و خوانده و لبخند زده. دل دل می زدیم. له له می کردیم. تازه فرداش که می شد می دیدیم کاغذ همان جاست، دوستت دارم‌ش همانطور پر رنگ است.
 حالا می شود نوشت: عاشقتم....4 ثانیه!

۱۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قرار بود با سواد باشیم...


قرار بود با سواد شویم
یک عمر صبح زود بیدار شدیم...
لباس فرم پوشیدیم...
صبحانه خورده و نخورده...
خواب و بیدار...
خوشحال یا ناراحت ...
با ذوق یا به زور...
راه افتادیم به سمت مدرسه
قرار بود با سواد شویم
روی نیمکت های چوبی نشستیم
صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند
 سیاه است را شنیدیم
با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم
و زنگ آخر که می خورد
 مثل یک پرنده که در قفسش باز می شود
 از خوشحالی پرواز  کردیم
قرار بود با سواد شویم
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم
به ما دیکته گفتند
 تا درست بنویسیم
گفتند
 از روی غلط هایت بنویس
 تا یاد بگیری،
 ما نوشتیم و یاد گرفتیم
و بعد
 نگرانی... 
دلهره... 
حرف مردم...
 شب بیداری و تارک دنیا شدن
کنکور شوخی نداشت... 
باید دانشجو می شدیم... 
قرار بود با سواد شویم
دانشگاه و جزوه و کتاب و امتحان و نمره و معدل...
تمام شد
تبریک ...
حالا ما دیگر با سواد شدیم
فقط می خواهم چند سوال بپرسم
ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟
ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟
ما چقدر سواد رابطه داریم؟
ماچقدر سواد دوست داشتن داریم؟؟
ماچقدر سواد انسانیت داریم؟
و ما چقدر سواد زندگی داریم؟
قرار بود با سواد شویم

#حسین_حائریان

۱۶ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰