کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۶۶ مطلب با موضوع «کتابچه» ثبت شده است

✳️ سه تفاوت رابطه دوستی و رابطه زناشویی


✳️ سه تفاوت رابطه دوستی و رابطه زناشویی:


 1️⃣ زندگی زناشویی بر خلاف دوستی که رابطه ای داوطلبانه و آزاد و بر سر اختیار است، تعهدی قانونی، اخلاقی و معمولا دینی محسوب می شود،
از این رو شالوده ازدواج بر
 "کنترل بیرونی" بنا شده است.

 2️⃣ در ازدواج بر خلاف دوستی، نزدیکی جسمانی زن و شوهر از ضروریات محسوب می شود یعنی افراد متاهل "باید" با یکدیگر در یک مکان زندگی کنند. یا با همدیگر تماس نزدیک برقرار کنند، ولی دوستان ، لازم  نیست با هم زندگی کنند و در تماس دائم با هم باشند.

3️⃣ بر خلاف قطع رابطه دوستی، قطع رابطه زناشویی پیامد های ناگواری مانند نفقه و حمایت همسر، نگهداری از فرزندان، انزوای اجتماعی یا طرد دینی، بی اعتنایی افراد خانواده و یا تقسیم اموال به همراه دارد.

✅ در واقع دوستی های بلندمدت،
تنها رابطه انسانی است که در آن، بدون آن که بدانیم از همان آغاز دوستی "تئوری انتخاب" را به کار
می بریم.


📚 #برشی_از_کتاب
#ازدواج_بدون_شکست
✍️ اثر: #دکتر_ویلیام_گلسر
#کارلین_گلسر
👌 ترجمه: #دکتر_علی_صاحبی
📇 انتشارات: #سایه_سخن


۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در گوشی خدا با من💗💗💗💖💖💖💖💟💟💟💟💞💞💞👂👂



فرار نکن تو باید سختی ها را متحمل شوى
این سختی ها صیقل توست
مگر تو نمی خواهی اینه شوی
 شفاف شوی ...!؟

باید کسى تورا صیقل دهد
تو را با ابریشم که صیقل نمی دهند
تو را باید با جسمى سخت (سنگ و سمباده) صیقل داد
نگران نباش .
نگو من چه کار کرده بودم که گرفتار این مشکلات شدم ...!؟
 دلت باید قرص باشد
تو که سابقه رحمت مرا (خداوند) دیده اى
من (خداوند)به تو چشم دادم ، گوش دادم
میبینى که مسیر حرکت تو را چه خوب تنظیم کرده ام 
حالا اگر چهار روزى چیزى را منع کردم نگران نباش ..
 با من قهر نکن ...
در خانه  ی دیگری نرو ...
این تراژدى براى پاک شدن توست
براى پالایش روح تو.
به من اعتماد کن

 الهى قمشه اى_مقدمه اى بر کتاب گفتگو با خدا

۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اصلاً موی کوتاه دوست‌داشتنی‌تر ‌ است.


بعد از کوتاه‌کردن موهایی که سال‌ها برای بلند شدنشان صبر کرده‌بودم، باز هم ویدیوهای بافت مو را تماشا می‌کردم. اینها همزمان با وقتی بود که بعد از جدایی‌امان هر روز پست‌های او را چک می‌کردم، در یکی از آن‌ها از اولین باران پاییزی گفته‌بود و خیال کردم دلتنگم شده، در پست بعدی‌اش یک متن از شازده‌کوچولو گذاشته‌بود و دیگر شک نداشتم هنوز هم دوستم دارد، حالم آن‌زمان شبیه همراه‌های بیمار تختِ یک بود که عزیزشان در حال از دست‌رفتن بود اما می‌پرسیدند بعد از ترخیص به بیمارشان چه غذایی بدهند؟
دیروز در آخرین پستش عکس دونفره گذاشته بود، در عکس جدید چشم‌های جفتشان می‌خندید. امروز بیمار تخت یک به سردخانه زیرزمین منتقل شد، حالا که خوب فکر می‌کنم بافت مو خیلی دردسر دارد، اصلاً موی کوتاه دوست‌داشتنی‌تر ‌ است.
#غزل_رحیمی

۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#داستانک #خر_سلطان_جنگل_شد ش

#داستانک

#خر_سلطان_جنگل_شد
خر همه ی حیوانات را مجبور کرد که ساعت ۶ صبح بیدار شده و ۶ عصر بخوابند! در هنگام توزیع غذا دستور داد که هر کدام از چارپایان و پرندگان و سایر حیوان ها فقط حق دارند ۶ لقمه غذا بخورند. وقتی خواستند پینگ پنگ بازی کنند، هر تیم ۶ بازیکن داشته باشد، و زمان بازی نیز ۶ دقیقه باشد.

کارها خوب پیش می رفت و خر قوانین ششگانه یی وضع کرد. در یک روز دل انگیز پاییزی، خروس ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه صبح بیدار شد و آواز خواند. خر خشمگین شد و در یک سخنرانی جنجالی گفت: قوانین ما از همه قوانین دیگران کامل تر است و خروج از این ها و تخلّف از قانون های ششگانه جرم محسوب و مجرم به اشدّ مجازات محکوم می شود و طی مراسمی خروس را اعدام کرد.

همه ی حیوان ها از اعدام خروس ترسیدند و از آن پس با دقّت بیشتر قوانین را اجرا می کردند. بعد از گذشت چندین سال، خر بیمار شد و در حال مرگ بود. شیر به دیدارش رفت و گفت: من و تعدادی دیگر از حیوان ها می توانستیم قیام کنیم، ولی نخواستیم نظم جنگل به هم بریزد، حال بگو علّت ابلاغ قوانین ششگانه چه بود؟ و چرا در این سال ها سختگیری کردی؟ خر گفت: حالا من به خاطر خرّیت یک چیزهایی ابلاغ کردم، شماها چرا این همه سال عین بُـز اطاعت کردید!!؟

 

۲۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اشتباهات من

#قطعه_ای_کتاب  ☕️📚


اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم.
اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم.
اشتباهِ سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شوم.
اشتباه بعدی من این بود که تو را صد بار بخشیدم.
اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم از پنجره پرت نکردم بیرون.
هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم ...

از کتاب تهران در بعد از ظهر
#مصطفی_مستور
 

۲۸ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زیبا ترین قسم سهراب سپهری

 🌹زیباترین قسم سهراب سـپهری:


به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره کاهیست،
که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست،
که خارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به کسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
 دوسه تاکوچه وپس کوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...


۲۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات کودکی من_هیتلر ،چرا سهود را کشتم؟؟؟

📰 جالبه بخونید


یک روز سرد صبح سرد در سرمای
شدید مونیخ المان من کودکی 8 ساله بودم لباس هایم هم انقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود منو خواهرو برادر و مادرم زندگی میکردیم
من برادر بزرگتر بودم مادرم از سرطان سینه رنج میبرد تا اینکه انروز صبح نفس کشیدنش کم شد اشک در چشمانش جمع شد نمیدانست با ما چه کند سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیل مادرشان هم هم اکنون رو به مرگ است دم گوشم به من چیزی گفت او گفت که تو باید از برادرو خواهرت مراقبت کنی من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم سریع بلند شدم تا پزشکی بیاورم نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند رفتم التماسشان کردم
میخندیدن و میگفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد انقدر التماس کردم انقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت چند دارو که نمیدانستم چیست از ان جا دزدیدم و دویدم ان هاهم دنبال من دویدند وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند دستانم لرزید و برادر کوچک گفت مادر نفس نمیکشد آدلف!
شل شدم دارو ها افتاد ارام ارام به سمتش رفتم وقتی صورت نازنینش را لمس کردم انفدر سرد شده بود که دیگر کار از کار گذشته بود
یهودیان وارد خانه شدند و مرا به زندان کودکان بردند انقدر مرا زدند که دیگر خون بالا میاوردم وقتی بعد چند روز ازاد شدم دیدم خواهرو برادر کوچکم نزد همسایه ما هست همسایه مادرم را خاک کرده بود دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم کارم شبو روز درس خواند و گدایی کردن بود چه زمستان چه بهار چه ...


وقتی رهبر المان شدم اولین جایی را که با خاک یکسان کردم همان درمانگاه مونیخ بود سنشان بالا رفته بود و مرا نمیشناختند اما هم اکنون من رهبر کشور المان بودم التماسم میکردند دستور دادم زمین را بکنند و هر 6 نفر را درون چاله با دست و پای بسته بیاندازند و چاله را پر کنند
تمنا میکردند و میگفتند ما زنو بچه داریم ان قدر بالای چاله پر شده ماندم تا درون خاک نفسشان بریده شود...
👤 آدلف هیتلر
✍خاطرات کودکی نبرد


۲۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق از دست رفته هنوز هم عشق است .

#قطعه_ای_کتاب ☕️📚
عشق از دست رفته هنوز هم عشق است .
فقط شکلش عوض می شود ،
همین .
دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی و یا با او برقصی . اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند ، حس های دیگر قدرت می یابند،
خاطرات ...
 خاطرات شریکت می شوند . تو آن را غذا می دهی . بغلش می کنی . با ان می رقصی .
زندگی باید به پایان برسد ولی عشق نه ...


از کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقات شما می آیند

میچ آلبوم

۲۱ دی ۹۵ ، ۰۷:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:


جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.
کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن   و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و … شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.
قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! … اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول ، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم...

۱۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برشی_از_کتاب #اراده_به_خردورزی

✅ سعی کنید مدت احساس منفی یا ناخوشایند را کاهش دهید.
اگر مدت زمان تجربه احساسات ناامیدکننده خیلی طولانی است،
می توانید مدت آنها را کاهش دهید.

✳️ اگر خوب دقت کنید حتما کاری انجام می دهید که وحشت یا افسردگی شما طولانی می شود؛

✅ برای مثال احتمالا به خودتان
می گویید:
"این اتفاق یک فاجعه است و نمی توانم آنرا تحمل کنم."
البته وقتی برای رفع رویدادهای فعال کننده ی ناخوشایند کاری نمی کنید، احساسات منفی همچنان ادامه خواهند یافت.

✳️ برای کاهش مدت احساسات ناراحت کننده ای مثل افسردگی و احساس بی ارزشی کردن،
"بایدهای" نگه دارنده ی این احساسات را شناسایی کرده و آنها را به
"خواسته، میل و ترجیح" تغییر دهید.

✅ به جای نشخوار افکار و تصورات غم انگیز، کمتر به این چیزها فکر کنید.
از فنون آرام سازی عضلانی و پرت کردن حواس استفاده کنید.

✳️ خودتان را به کارهای سازنده و لذتبخش مشغول کنید و برای رفع موانع و مشکلات، اقدام عملی کنید.


📚 #برشی_از_کتاب #اراده_به_خردورزی
✍ اثر: #دکتر_علی_صاحبی
📇 انتشارات: #سایه_سخن
📖 صفحه: 92- 91

💟 @Psycho_logy

۱۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نقش قالی عاشق


بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند... می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است
فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد ...
فرش دختر مجرد تیز رنگ است و تند و چشم را می زند ...
اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق
نقشش هزار راه می برد آدم را ...
نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش میرود زیر بال و پر مرغ ، اما عوض ش تا بخواهی جان دارد ...

 «قیدار» رضا امیرخانی

۱۰ دی ۹۵ ، ۰۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کتاب آب زندگی صادق هدایت

#قطعه_ای_کتاب  ☕️📚

شهر سوت و کور بود و همهٔ مردم به درد کری و لالی گرفتار بودند، زجر می‌کشیدند و یکدسته کر و کور و احمقِ پولدار و ارباب دسترنج آنها را میخوردند. همه‌جا کشتزار خشخاش بود و از تنورهٔ کارخانه‌های عرق‌کشی شب و روز دود درمی‌آمد. در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند و یکمشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلاق و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان می‌کندند. احمدک دلش گرفت، نی‌لبکش را درآورد و یک آواز غم‌انگیز زد. دید همه با تعجب به او نگاه می‌کنند. فقط یک شتر لاغر و مردنی آمد به سازش گوش داد

از کتاب آب زندگی
صادق هدایت

۰۶ دی ۹۵ ، ۰۷:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قطعه ای کتاب


#قطعه_ای_کتاب ☕️📚

کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. از کائنات گله داشت. فکر می کرد، در دایره ی قسمت، نازیبایی سهم اوست. او غمگینانه گفت :"کاش خداوند این لکه ی سیاه را از هستی می زدود!"
خداگفت :"سیاه کوچکم، صدایت ترنمی است که هرگوشی زیبایی آن را درک نمی کند. بخوان!فرشته ها باصدای تو به وجد می آیند. اگر تو نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمان دریغ نکن..."
کلاغ خواند. اما این بار عاشقانه ترین آوازش را. با آوازش جهان زیبا شد. اسمان لبخند زد و ابرهای سفید وسیاه از شوق گریستند.


هر قاصدکی یک پیامبراست
عرفان_نظرآهاری

@vitook 📚
۰۵ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خب من عشق را جورِ دیگری می دیدم ...

خب من عشق را جورِ دیگری می دیدم ...
از اولش هم همین طور بودم ...
این که مثل یک دکمه ی شل به پیراهن کسی آویزان باشم را دوست نداشتم ...
این که مثل تابلوی راهنما مدام یادآور باید و نبایدی باشم را؛
دوست نداشتم ...
این که ...
من می خواستم با هم عبور کنیم ...
گاهی حتی پس و پیش ...
اما در حرکت ...
من ایستادن را قبول ندارم ...
من درجا زدن را دوست ندارم ...
من از هر آنچه که او را از رفتن باز می دارد؛
بیزارم ...
می خواستم قایق نجات باشم ...
بال پرواز باشم ...
چراغ روشنی که از هر جای تاریکی نگاه کند
می بیند اش ...
می خواستم هر جا ایستاد و خسته شد ...
نوک قله را نشانش بدهم و سرخوشانه پا به پایش بدوم ...
حتی اگر خودم به هیچ جا نرسم ...
هیچ وقت تصاحب کردن را یاد نگرفتم!
این که بروی با چنگ و دندان یک کسی را مال خودت کنی ...
یک چیزی را به خودت ببندی ...
دست کسی را تنها برای آن بگیری که فرار نکند ...
مگر نه اینکه هر کس تنها به خویشتنش تعلق دارد ،
پس جنگ برای چه ؟
آدمیزاد بخواهد
دلش به ماندن باشد ...
هزار فرسخ هم دور شود ،
باز هم مانده است ...
وقتی کسی را دوست داری ،
باید از خودت بدانی اش ...
"آدمیزاد مگر برای داشتن خودش میجنگد" ؟
من بلد نیستم بجنگم ،
سخت ترین روزها را فقط  گریه می کنم و فکر می کنم لابد دلش جای دیگری ست...

۰۳ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سالار_مگس_ها

#سالار_مگس_ها
#ویلیام_گلدینگ
#رمان_خارجی
#برنده_نوبل

سالار مگس‌ها یا ارباب مگس‌ها رمانی است از ویلیام گلدینگ، نویسنده انگلیسی و برنده جایزه نوبل ادبیات، که لزوم حاکمیت قانون در جوامع انسانی را به تصویر می‌کشد.
سالار مگس ها از جمله آثار برجسته کلاسیک جهان است که ویلیام گلدینگ در آن شور و هیجان یک قصه تمثیلی را با قدرت و صداقت توصیف کرده است .

داستان ماجرای شگفت آور گروهی پسر بچه است مدرسه ای انگلیسی است که در طی جنگ هسته ای و خانمان سوز عازم منطقه ای امن میشوند ولی سقوط ناگهانی هواپیما آنان را ملزم به اقامت در جزیره ای استوایی میسازد .در آغاز همه چیز به خوبی پیش میرود و آنان بی دغدغه و سبک بال جزیره خوش آب و رنگ و سرسبز را در مینوردند .اما اندک زمانی پس از آن روحیه شرارت بار تندخوی بعضی از پسرها بهشت زمینی را به دوزخی از آتش و خون مبدل میکند و تمامی مظاهر خرد و پاک اندیشی از وجودشان رخت بر میبندد. کشمکش درونی نیروهای متضاد خیر و شر درون مایه داستان را شکل میدهد .

۰۳ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰