کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۶۶ مطلب با موضوع «کتابچه» ثبت شده است

#قطعه_ای_کتاب ☕️📚

#قطعه_ای_کتاب ☕️📚

پول پیدا کردن آسانه اما پول نگه داشتن سخته. باید راه پول جمع کردن را یاد بگیری. من موهام را توی آسیاب سفید نکردم. پیدا کردن پول به هر وسیله که باشه جایزه، حُسن آدم حساب میشه، این را از من داشته باش. آن وقت مهندس تحصیل کرده افتخار میکنه که ماشین کارخانۀ تو را به کار بندازه، معمار مجیزت را میگه که خونه ات رو بسازه، شاعر میاد موس موس میکنه و مدحت را میگه، نقاشی که همۀ عمرش گشنگی خورده تصویرت را میکشه، روزنامه نویس، وکیل، وزیر همه نوکر تو هستند. مورخ شرح حال تو را مینویسه و اخلاق نویس از مکارم اخلاقی تو مثل میاره. همۀ این گردن شکسته ها نوکر پول هستند. میدانی علم و سواد چرا به درد زندگی نمیخوره برای اینکه باز نوکر پولدارها بشی، آنوقت زندگیت هم نفله شده. تو هنوز نمیدانی زندگی یعنی چی!

از کتاب حاجی آقا
صادق هدایت


۰۳ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قطعه_ای_کتاب

#قطعه_ای_کتاب 📚☕️

برای انسان‌ها زمان هرگز دوباره تکرار نمی‌شود و هیچ‌گاه دوباره به آن صورت که یک وقتی بود بر نمی‌گردد و وقتی احساسات آدم تغییر کرد یا رو به زوال گذاشت دیگر هیچ معجزه‌ای نمی‌تواند کیفیت اولیه را به آن برگرداند .

از کتاب قهرمانان و گورها
ارنستو ساباتو

 📚
۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#والکیری_ها #پائولو_کوئلیو #رمان_خارجی

#والکیری_ها
#پائولو_کوئلیو
#رمان_خارجی

پائولو کوئلیو در والکیری ها آن چه را که خود در طی این جستجو دریافته به روشنی شرح داده و در لابه لای تصاویری که از صحنه های زندگی واقعی خویش ارائه نموده به لطایفی اشاره کرده که تامل بر آنها می تواند در فرایند رشد فردی ثمرات شیرین و شگفت انگیزی به بار آورد.

پائولو کوئیلو این بار شخصیت اصلی کتابش شده است و به توصیه ی استادش به دنبال فرشته اش می رود. که در طی این جستجو والکیری ها را می بیند (والکیری ها، گروهی زنان بیابانگرد هستند که در دل بیابان، باز شدن درهای بهشت را به مردم نوید می دهند و خودشان با فرشته هایشان در تماس هستند). پائولو کوئلیو درباره این کتاب می گوید: نوشتن آن برایم دشوار بود، چون به مسائلی می پردازد که پذیرش آنها چندان ساده نیست. و همچنین مجبور شدم وارد جزئیاتی از زندگی شخصی و زناشویی ام شوم. مثل هر انسانی، نشان دادن ضعف ها و لغزش هایم در زندگی خصوصی ام آسان نبود.

باتوجه به این نکته که روال طبیعی زندگی، هدف گیری بسوی کمال است هر مشکلی که در هر وضعیت در برابر ما قرار می گیرد حتما پیام هایی برای ما دارد که به اشتباهاتی که مرتکب شده ایم یا آگاهی هایی که نداشته ایم، یا مهارت هایی که بکار نبرده ایم، یا نادانی هایی که نشان داده ایم و … مربوط می شود.

جالب این است که تا این پیام ها را درک نکنیم و عملا در رفع نقص ها نکوشیم و قدرت حاصل از یادگیری را جایگزین ناتوانی ناشی از نادانی نسازیم، تجربه های منفی و مشکلات همچنان تکرار می شوند. اما نه برای مجازات ما، بلکه برای این که ما را آن قدر تکان دهند تا از خواب خرگوشی بیدار شویم، بخود آییم، از جا برخیزیم، به روح خودمان مجال قدرت نمایی دهیم و دست و پنجه ای با مشکلات نرم کنیم. درست مثل این است که عزیز مهربانی مراقب ماست و از ما می خواهد به زندگی خود اهمیت دهیم و با خارج شدن از حالت تسلیم و رخوت، در مقابل آنچه ناشادمان می کند، به سوی شادیهایی که لحظه به لحظه انتظارمان را می کشند، پیش برویم.
📚

۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قطعه_ای_کتاب

#قطعه_ای_کتاب 📚☕️

اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر‌ نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟
منظورم این است که ما درباره‌ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریبا همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات ... فکر می‌کنم اگر چیزی به نام "مرگ" وجود نداشت، افکار پیچیده‌ اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد ...
انسانها باید به طور جدی، به معنی زنده‌ بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد.
درست است؟
اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالا فقط فکر می‌کردند:«خوب کلی وقت دارم، بعدا بهش فکر می‌کنم.» ... ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم ... باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد ... ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم ... مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وار‌تر مشتاق فکر کردن در باره‌ چیز‌ها می‌کند.

از کتاب سرگذشت پرنده کوکی
هاروکی موروکامی
۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

🎯 تا حالا زندگی کردی؟!🤔 🎯

🎯 تا حالا زندگی کردی؟!🤔 🎯

یه همکارداشتم سربرج که حقوق میگرفت💰 تا15روزماه سیگار برگ میکشید🚬، بهترین غذای بیرون🍔 رو میخورد و نیمی از ماه رو از خونه یه غذای ساده🍳 میاورد، موقعی که با انتقالیم موافقت شد، تو آخرین دیدار رفتم کنارش نشستم و گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟!🤔 باتعجب گفت: کدوم وضع!😳 گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!، به چشمام خیره شد وگفت:تاحالا سیگار برگ کشیدی؟گفتم نه!، گفت:تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟، گفتم نه!، گفت:تا حالا به یه کنسرت عالی رفتی؟، گفتم نه!، گفت:تاحالا غذای فرانسوی خوردی، گفتم نه!، گفت:تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟، گفتم نه!، گفت:اصلا عاشق بودی؟، گفتم نه!، گفت:تاحالا یه هفته بدون دغدغه پول خرج کردی؟، گفتم نه!

📌گفت تا حالا اصلاً زندگی کردی؟، با درموندگی گفتم آره...نه...نمی دونم...!!

همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!! منم داشتم نگاهش میکردم اما حالا که نگاهش میکردم برام جذاب بود...
👋موقع خداحافظی یه تیکه کیک خامه ای که تو دستش بود رو تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم رو عوض کرد، ازم پرسید: میدونی تا کی زنده ای؟، گفتم نه!، گفت:پس سعی کن دست کم نیمی از ماه رو زندگی کنی..!!!

۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ



ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟!
آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ...؟
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ...
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ...


۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰