کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۲۷ مطلب با موضوع «#دلنوشت» ثبت شده است

کاش میشد بازم برگشت به همون دوران. این زمونه با روحیه ی من یکی نمی سازه


قانون فوتبال دوران کودکی رو یادته؟

1. اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود.
2. همیشه اونی که مالک توپ بود، میگفت کی بازی میکنه کی نه.

3. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود، قسم نمیخوردی پنالتی نبود.
4. بازی زمانی تموم میشد که همه خسته میشدن.

5. مهم نبود که بازی چند چنده. هر کی گلِ آخر بازی رو میزد، برنده بود.
6. داور هم که کشک بود.

7. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد, یه دبه پلاستیکی, یه چیزی بالاخره توپ بود.
8. اگه تو یارکِشی آخر انتخاب میشدی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود.

9. لحظه ای که توپ میرفت زیر ماشینی که در حال حرکت بود, پر استرس ترین لحظه زندگی بود.
10. وقتی مالک توپ عصبانی میشد، بازی تموم میشد.

11. دختر همسایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن.
12. کفشت، پیرهنت پاره میشد، کتکای شب رو نگو.

13. مسابقه با تیم کوچه بغلی, مثل لشکر کشی هیتلر به لهستان بود.

آره, یادش بخیر

قانون فوتبال دوران کودکی رو یادته؟

1. اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود.
2. همیشه اونی که مالک توپ بود، میگفت کی بازی میکنه کی نه.

3. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود، قسم نمیخوردی پنالتی نبود.
4. بازی زمانی تموم میشد که همه خسته میشدن.

5. مهم نبود که بازی چند چنده. هر کی گلِ آخر بازی رو میزد، برنده بود.
6. داور هم که کشک بود.

7. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد, یه دبه پلاستیکی, یه چیزی بالاخره توپ بود.
8. اگه تو یارکِشی آخر انتخاب میشدی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود.

9. لحظه ای که توپ میرفت زیر ماشینی که در حال حرکت بود, پر استرس ترین لحظه زندگی بود.
10. وقتی مالک توپ عصبانی میشد، بازی تموم میشد.

11. دختر همسایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن.
12. کفشت، پیرهنت پاره میشد، کتکای شب رو نگو.

13. مسابقه با تیم کوچه بغلی, مثل لشکر کشی هیتلر به لهستان بود.

آره, یادش بخیر
 کاش میشد بازم برگشت به همون دوران.
این زمونه با روحیه ی من یکی نمی سازه

۲۹ دی ۹۶ ، ۲۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بعد رفتنش

من ولی بعد رفتنش نیوفتادم به جون موهام، رُژای قرمز و زرشکیم که خودش برام خریده بودُ ننداختم بیرون، لباسایی که وقتی میپوشیدم چشاش برق میزد و نگاش ازم برداشته نمیشد و نذاشتم ته کمد... عطرمو عوض نکردم... همونجوری خندیدم؛ بلند و از ته دل. زیر بارون

ادامه مطلب...
۲۷ آبان ۹۶ ، ۰۶:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وای به اون روزی که عاشق باشی

اینروزآ اگه عاشق باشی به چشم نمیای! اما اگه انقدر سرد و سخت باشی که جوابِ خداحافظُ با به سلامت جواب بدی عزیز میشی... انقدر عزیز که تمومِ وقتشون رو صرفِ جآ شدن تو دلت میکنن! وقتی به سرد بودنت ادامه بدی براشون میشی بُت و اونا میشن بُت پرست! زندگیشون میشه سراسر

ادامه مطلب...
۲۷ آبان ۹۶ ، ۰۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تقدیم به همه اونهایی که عاشق بودن. واین خاطراتو داشت🍃🌺

تقدیم به همه اونهایی که عاشق بودن. واین خاطراتو داشت🍃🌺
دلــــــــــم برای ...
              روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!!

روزایـــــی که بهم میگفتیم شما!!!
روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!!
روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم
        یه وجب بینمون فاصله بود!!!

 روزایی که با یه بوس عاشق شدیم!!! 🍃🌺

روزایی که اسمه همو ...
بی دلیل صدا میکردیم تا اون
                       جانـــم رو بشنویم!!!

روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی
            برای چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!!

روزایی که اهنگ پیشوازامون براهم بود!!!
روزایی که لباس پوشیدنامون به سلیقه هم بود!!!
روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم
        تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!!

روزایی که هرروز از هم میپرسیدیم 🍃🌺      چقدر دوسم داری؟؟؟
               تنهام نمیزاری؟؟؟

روازیی که اسمه همدیگرو همه چی
              سیو میکردیم جز اسم خودمون!!!

روزایی کــــــــــــــه.....

کاش هیچوقت نمیشناختیم همو!!!

من که باختم!!!
       توام باختی؟!!
کی ب

۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اینجا قحطی خورشید است

دق کرده ام

پشت این میله های سنگین سکوت

در چارچوب حریم بغض

از بس که خود را در لحاف صبر پیچیدم

دیشب تا صبح

ذغال آرزوهای مرده را

به کام شومینه ی خیال ریختم

ودستهای احساسم را گرم کردم...........

خسته ام از دردهایی که

ادامه مطلب...
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#درددلی_زنـــانه ...

#درددلی_زنـــانه ...

💓ما زنها گاهی دلمان لک میزند برای یک صبح بخیرخانومی

💓برای یک قوس زیر بغل که بخزیم درونش وبوسه ای که بر روی موهایمان بنشیند.

❣️برای یک پیام وسط روز که بخوانیم و دلمان قنج بزند
❣️برای یک بوسه بی هوا وسط کارهای خانه.

💞 برای یک شاخه گل که بی هیچ دلیل و مناسبتی از در خونه یهو به ما سلام کند.

💞 برای ،، خیلی کارهای کوچکی که از خوشی ما را به عرش می رساند و دلگرم میشوم از بودن در کنار مردی که؛ مردانگی را خوب بلد است.

گ💞اهی مرد بودن سخت ترین کار دنیا میشود، چون مردها عادت به ریزه کاری ندارند و ما زنها از بد روزگار ریزبین هستیم.. 🥀

۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اسمش را میگذاریم " دوست مجازی "



اسمش را میگذاریم " دوست مجازی "
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
وقت میگذارم برایش
وقت میگذارد برایم
نگرانش میشوم
دلتنگش میشوم
وقتی در صحبت هایم ، به عنوانِ " دوست " یاد میشود
وقتی سنگ صبور دردها و غصه هایم میشود
وقتی همراه خوشی ها و شادیهایم میشود
مطمئن میشوم که حقیقی ست
هر چند کنار هم نباشیم
هر چند فرسنگها فاصله داشته باشیم
هر چند موقع درد و دل ، چشم در چشم نباشیم

من برایت سلامتی و شادی آرزو دارم
هر کجا که باشی ؛ هر کجا که هستی . . .

۰۴ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اون موقعه ها همه چی خوب بود

زمان ما.....

دخترا مانتو اپل دار میپوشیدن....
سیبیلاشونم از مردا پُرپشت تر بود!
آخه اون موقع ها اپیلاسیون برای یه قشر خاص بود!!
رو در و دیوار هم فقط شعار میدیدی؛
مثه الان نبود که اینهمه تبلیغ بکنند واسه دفع موهای زائد!!
اینهمه ملکه هم تو خیابون پرسه نمیزد!!!
پسرامونم که همش ولو بودن توو خیابون
با چهار تا آجر دروازه میساختنو یه توپ پلاستیکی دولایه میکردنو گل کوچیک میزدن...
اون زمان تیله بازی و هفت سنگ جزء
محبوب ترین بازیا بود...
اما حالا ایکس باکس و پلی استیشن
جاشونو گرفتن!
تفریحامونم توو لاله زار خلاصه میشد.
صف های کیلومتری واسه دیدن فیلم؛
خدا خدا میکردیم که

ادامه مطلب...
۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گاهی وقتا


گاهی وقتا وسط غذا خوردن خسته میشم و ول میکنم میرم.
گاهی وسط کلاس درس عمومی خسته میشم و بدون اجازه ول میکنم میرم. گاهی از دوست داشتن نسرین خسته میشم ولی نمیتونم ولش کنم و برم. به جز دوست داشتن نسرین در سایر موارد سعی میکنم از هر جایی خسته شدم ول کنم برم.
نسرین رو بخاطر خنگیش دوست دارم. یه بار بهش گفتم بیا قربون هم بریم، گفت: باشه ولی یه جور بریم که هشت هشت و نیم خونه باشیم. بابام دعوام میکنه.
از آرایش کردن زنا بدم میاد، بخاطر همین یه پنکک قلابی برای نسرین خریدم گفتم اصل فرانسه س. فرداش صورتش پر از جوشای ریز شد ولی بازم دوسش داشتم. از لاک قرمز خوشم میاد. اما نسرین هیچوقت لاک نمیزنه. میگه نماز میخونم گناه داره. باشگاه نمیرم، چون میخوام هروقت نسرین سرشو روی شکمم میذاره جاش نرم باشه.
اوایل عاشق موهای لَخت و بلند بودم. دوس داشتم وقتی از همه کلافم، بشینم یه گوشه ی دنج، موهای نسرینو ببافم. اما بعد از اولین جلسه شیمی درمانی نسرین توی اینترنت سرچ کردم «چگونه کچل هارا دوست داشته باشیم؟» و هرچی مقاله بود رو خوندم. و فهمیدم خوبیش اینه پسفردا که عروسی کنیم توی شوید باقالاهای نسرین اون چیزایی که لای برنجاس حتما شیویده نه موهای نسرین.
دانشجوی کارشناسی مهندسی کامپیوترم، اما هنوز از نخ کردن سوزن چرخ خیاطی مامان احساس قدرت میکنم. اسمم محمدرضاس ولی نسرین صدام میکنه محمدم. آرزو میکردم کاش از اول اسمم «محمدم» بود.

۲۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چیزی شبیه فاجعه

📝

توی مترو نشسته بودم و به حراج رژلب‌های مخملی نگاه می‌کردم که آن سه زن جوان وارد شدند. دست‌شان چند پاکت آب‌ میوه و یکسری خوراکی بود، انگار که بخواهند بروند عیادت کسی.
زن‌های دیگر توی قطار رژهای مخملی را روی دستشان تست می‌کردند و در مورد گرانی لبنیات حرف می‌زدند و جزوه‌هایشان را تند تند مرور می‌کردند که یکدفعه تلفن یکی از آن سه زن جوان زنگ زد. تلفنش را جواب داد و یکدفعه گفت: «چی؟ مامان؟ » و بعد پقی بغضش ترکید و قبل از اینکه بکوبد توی صورتش از حال رفت. آن دو نفری که همراهش بودند به جای او چند بار کوبیدند توی صورتشان و بلند بلند گریه کردند. یکدفعه مترو تبدیل به مسجد شد.
رژهای مخملی از یاد رفت، گرانی لبنیات و درس‌های خوانده نشده هم از یاد رفت. مادرشان مرده بود و تمام زن‌های توی قطار داشتند برای مادری که نمی‌شناختند گریه می‌کردند. جوان‌ها، پیرها، چادری‌ها و سارافون گل‌گلی‌ها، حتی دستفروش‌ها هم گریه می‌کردند. من هم گریه می‌کردم. گریه داشت که بنشینی و ببینی فاصله زنگ خوردن تلفن یک زن جوان تا به گریه افتادن زن‌های دیگر به چند ثانیه هم نکشیده و این یعنی فاجعه. یعنی زن‌های این شهر آنقدر توی دل‌ها و پشت پلک‌هایشان غم دارند که می‌توانند در کمتر از پنج ثانیه یک قطار را با اشک هایشان غرق کنند...

 #نیلوفر_نیک_بنیاد

۲۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ابن یک یادداشت نیست

حالم چندیست رو ب راه نیست

رو ب راه که نه ، راهی دیگر نمانده ک بدان رو بنهم،مانده ام از همه کس و همه چیز،از خود و دیگری ، دیگری ک نه ، اویی ک میتوانست باشد و نبود ، اصلا آدم است و حق انتخابش ، مگر چ فرقی است بین ما مثلا اشرف مخلوقات ها و آن حیوان نگون بخت ک اینچنین تحقیرش میکنیم ، براستی کداممان لایق برتر بودن است ، راستی از آواز قو چیزی میدانی ؟ آواز آخرش را می‌گویم، آخر راه ک میرسد دو نفری ، بال در بال هم میدهند و زیباترین آوازشان را میخوانند ، از ان سوزناک هایش ، از ان ها که​ دل هر آدمی را ب تپش می‌رساند، میخوانند و بال در بال آخرین رقص عاشقانه شان را میکنند ، گویی روز اول عاشقیانشان است ، از آن رقص ها که​ با خودت میگویی رقصی چنان میانه میدانم آرزوست، 

میدانی چی این رقص ب آدم می‌چسبد، اینش که​ کسی هست که​ وفادار است و ماندگار،کسی ک پا به پایت بایستد و به همه دنیا بگوید : اهای آدم ها،ما دو تا مال همیم ، چشم هایتان را درویش کنید و مزاحم عشق ما نشوید ، ولی خب دنیا حواسش نیست ،اصلا اینجور موقع ها یک جوری کٙر میشود که بیا و ببین ، ولی قو ها با همه نامردی ها و بدی های روزگار مردانه ک نه ، وفادارانه به پای هم می‌مانند،این ها را گفتم که بگویم آخر قصه ام رسیده ام ،وفاداری میخواهم که بماند تا آخرین آوازم را دست در دستش بخوانم و خوابی آسوده رِسم.


پایان

۲۰ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#دلنوشت_1

دیشب رفیقمو دیدم...🙃


+گفتم چرا اینقد داغون شدی...😔


-لبخند زد...🙂


+گفتم یه رول بکشیم...؟😉


-سرشو تکون داد...😊


+کام اولو که زدم رولو دادم بهش گفتم حالا بگو چت شد...؟😕


- سه کام سنگین کشید...👌


آروم زیره لب گفت بد شکستم...💔


+گفتم رفیق تو اینجوری نبودی کی ایقد داغونت کردع...؟😡


- از جیبش یه گردنبند در آورد چشاش سرخ شد گفت: اینو واس تولد عشقم خریده بودم...❤️


 بهم پسش داد گفت میخواد ازدواج کنع رفت...🚶


حتی اجازه نداد باهاش خداحافظی کنم...😔


+چشام سرخ شد صدام لرزید  گفتم مشتی واسش آرزو خوشبختی کن شاید قسمت هم نبودین...💔


- یه لبخند بهم زد گفت یه رول دیگه بچاق بکشیم....👌


+ گفتم پسر تو مگه همون بچه مثبته نبودی که سرش تو کارو زندگیه خودش بود ، آخه باهات چیکار کردن....؟!

- چشاش پر اشک شد گفت بودم ، دیگه نیستم ، فقط اینجوری میتونم کمتر بهش فکر کنم...💜


+اشک از چشام آویزون شد یکم نگاش کردم  بهش گفتم ، تو چقدر شبیه منی...🙂


به خودم که اومدم دیدم جلو آینه واستادم ، دارم با خودم حرف میزنم...🙃💙

۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۹:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰