من ولی بعد رفتنش نیوفتادم به جون موهام، رُژای قرمز و زرشکیم که خودش برام خریده بودُ ننداختم بیرون، لباسایی که وقتی میپوشیدم چشاش برق میزد و نگاش ازم برداشته نمیشد و نذاشتم ته کمد... عطرمو عوض نکردم... همونجوری خندیدم؛ بلند و از ته دل. زیر بارون راه رفتم، بازم فروغ خوندم و باز کی اشکاتو پاک میکنه ی ابی بغض آورد به صدام... آخه میدونستم دلش تنگ میشه برای موهام و دست بردن لاشون، میدونستم دلش پر میزنه برای دیدنِ اون رژای قرمزی که برام خریده بود رو لبام، میدونستم دلش باز میخواد که ببینه اون لباسارو تو تنم، میدونستم باز بی هوا وسطِ شلوغیِ کار یادِ عطر تنم میوفته، میدونستم که باز به خنده هام فکر میکنه و باز خندش میگیره از تصور کردنِ قیافم موقع خندیدن، میدونستم بازم هوای راه رفتن زیر بارون با من میزنه به سرش، میدونستم قلبش میزنه برایِ شنیدنِ شعرایِ فروغ از زبونِ من و باز بغض میکنه موقع یادآوری صدایِ پر بغضم وقتی کی اشکاتو پاک میکنه رو میخوندم... شما یه آدم عاقل نشونم بده که خودشو که یه زمانی یار عاشقش بودرو بعد رفتنِ  یار عوض کنه، شما یه آدم عاقل نشونم بده که دیوار بسازه جلوی راه های برگشتنِ یار، شما یه آدم عاقل نشونم بده که خوشش نیاد اونجور که یار دوست داره باشه... من اگه نزدم این موهارو اگه آتیش نزدم کتاب فروغمو اگه پاک نکردم کی اشکاتو پاک میکنرو عاشقش نیستم...  #فاطمه_جوادی