سخنرانی خانم اپرا وینفری در مراسم گولدن گلوبز در مورد آزار ج ن س ی


سال هزار و نهصد و شصت و چهار، من یه دختر‌ کوچولو بودم و نشسته بودم روی کفپوش ارزان‌قیمت منزل مادرم در میلواکی و آن بنکرافت رو می‌دیدم که اسکار‌ بهترین بازیگر نقش مرد رو در سی و ششمین دوره جوایز آکادمی اهدا می‌کنه.

 اون پاکت رو‌ باز کرد و پنج کلمه گفت که به تمام معنا تاریخ‌ساز شدند:
 "برنده جایزه سیدنی: پوآتیه است."
 باکلاس‌ترین مردی که دیده بودم به صحنه آمد.
 کراواتش سفید بود و رنگ پوستش سیاه و تشویقش می‌کردند.
مرد سیاهپوستی ندیده بودم که اینطور تشویق بشه.
 بارها سعی کردم توضیح بدم که یک چنین لحظه‌ای برای یک دختر کوچولو چقدر معنی‌ داره. برای بچه کوچیکی که داره از صندلیهای ارزون صحنه رو می‌بینه و مادرش خسته تا مغز استخوان از تمیز کردنِ خونه دیگران از در تو‌ میاد.

"سال هزار و نهصد و هشتاد و دو، سیدنی جایزه سسیل دومیل رو همینجا در این مراسم گولدن‌گلوب گرفت و فراموش نکرده‌ام که همین لحظه، دختران کوچکی هستند که دارن من‌ رو نگاه می‌کنند‌

 به عنوان اولین زن سیاهپوستی که این‌ جایزه رو می‌گیره. افتخاری است. افتخاری است و‌ سعادتی که این لحظه رو با تمام این دخترهای کوچولو قسمت کنم، و همچنین با تمام مردان و‌ زنان بزرگی که الهام‌بخشم بودند، به چالشم کشیدند، هوام رو داشتند و رسیدنم به این صحنه رو امکان‌پذیر کردند

 بگذارید امشب تشکر ویژه‌ای کنم از زنانی که سالها سواستفاده و‌ بدرفتاری رو تحمل کردند‌ چون مثل مادرِ من بچه‌هایی داشتن که باید سیرشون کنند و‌ قبضهایی که باید پرداخت می‌شدند و آرزوهایی که باید دنبال می‌کردند.

 اسم این زنان رو نخواهیم دونست.
 کارگران خونه‌ها هستند و‌کشاورزان.
در کارخونه‌ها کار می‌کنند و رستورانها و‌ دانشگاهها و در مهندسی و پزشکی و علم هستند. ❤️

بخشی از جهان تکنولوژی و سیاست و تجارت هستند‌.
 ورزشکاران ما در المپیک و سربازان‌ ما در ارتش.
ولی کس دیگری هم هست، رِسی تیلور.
 اسمی که من می‌شناسم و‌ فکر می‌‌کنم شما هم باید بشناسید.

سال هزار و نهصد و‌ چهل و چهار، رسی تیلور همسر و‌ مادر جوونی بود که شب از کلیسایی در ابویلِ آلاباما به خونه می‌رفت و شش مرد سفید دزدیدنش و بهش تجاوز کردن و چشم‌بسته کنار جاده گذاشتنش.

گفتن اگر به کسی بگی می‌کشیمت، ولی رفت به انجمن ملی رنگین‌پوستان و گزارش داد.
جایی که یک کارمند جوان به نام رزا پارکس بازرس پرونده‌اش شد و با هم به دنبال عدالت رفتند.

 عدالت در ایالتهای جنوبی اون زمان قابل اعتماد نبود و مردانی که می‌خواستند‌ خردش کنند هرگز محاکمه نشدند.

رسی تیلور ده روز پیش مرد - ده روز کم از نود و هشت سالگی. مثل همه‌ ما زندگی کرد، این همه سال در فرهنگی که به دست مردهای بیش از حد قدرتمند شکسته شده.

این همه سال صدای زنها شنیده نشد یا اگر جرئت کردند‌ که حرف از حقیقت بزنند و قدرت اون مردها رو به چالش بکشند کسی باورشون نکرد.
 ولی اون "روزگار‌ به سر اومده".
اون روزگار‌ به سر اومده.
اون روزگار‌ به سر اومده و من فقط آرزو دارم که رسی تیلور موقع مردن می‌دونست که حقیقتش، مثل حقیقت زنان بسیار دیگری که در اون سالها شکنجه شدند و‌حتی هنوز می‌شن، حقیقتی است‌ زنده.

اون‌ حقیقت یه جایی توی قلب رزا پارکس، وقتی یازده سال بعدش حاضر نشد به خاطر رنگ پوستش جاش رو در اون اتوبوس در مونتگومری به کس دیگه بده زنده بود.

 این حقیقت در قلب هر زنیست که می‌گه "سر من هم اومده" و در قلب هر مردی است که انتخاب می‌کنه‌ بی‌عدالتی‌ها رو بشنوه.

در تمام طول فعالیتم، آنچه همیشه سعی کردم انجام بدم این بوده که از طریق فیلم و تلویزیون از رفتار زنها و مردها چیزی نشون بدم.
 از اینکه چطور شرم‌ رو تجربه می‌کنیم، عشق می‌ورزیم، شکست می‌خوریم، عقب‌نشینی می‌کنیم و پافشاری می‌کنیم و بر سختی غلبه می‌کنیم.

 با مردمی مصاحبه‌ کردم و کسانی رو تصویر کردم که زندگی زشتترینهاش رو به سمتشون پرتاب کرده، ولی در همه‌شون یک‌چیز می‌بینم: قدرت حفظ امید برای فردای بهتر و صبح روشنتر، حتی در تاریکترین شبها.

می‌خوام همه اون دخترانی که تماشا می‌کنند بدونن که بالاخره یک روز نو‌ میاد.
و وقتی که سرانجام اون روز نو‌ طلوع می‌کنه، به خاطر زنهای فوق‌العاده‌ای خواهد بود که بعضی‌هاشون همین الان در این اتاق هستند، و بعضی مردان شگفت‌انگیز که سخت جنگیدن تا ما زنان را هدایتمان کنند به آن زمانی که هرگز کسی مجبور نباشه بگه "این بلا سر من هم اومده".❤️