غذا که تمام میشود پدر خانواده میگوید :  دخترم به مامانت کمک کن و مادر لبخند میزند و پسر خانواده بدو به سراغ بازی میرود  و این صحنه خود میشود کلاس بزرگ اموزش کلیشه ها به کودکان ، دختر یاد میگیرد کمک به مادر و کار خونه وظیفه ی منه چون دخترم   پسرهم یاد میگیرد من نباید حتی بشقاب خودم رو به آشپزخونه ببرم چون پسرم .  همین میشود که بعد از یک عمر همان پسر در زندگی مشترک اگر بعد از ظهرهم به خانه برسد  صبر میکند تاهمسرش هرجا هست بیاید و برایش شام اماده کند و سفره بچیند .   چون یاد نگرفته هرکس زودتر رسید و سرحال تر است میتواند برای یارش که خسته و کوفته از راه میرسد غذا درست کند   همین میشود که دختر خانواده وقتی که ازدواج کرده است ، فرزندانی دارد و شاغل هم هست ، باز انجام تمام کارهای خانه را آن هم بدون هیچ کم و کاستی وظیفه ی خود میداند  و در اکثر اوقات هم در این حجم عظیم از مسئولیت قید شغلش را میزند چرا که در ان صورت بهتر و دست تنهاتر از پس خانه داری بر می آید .   باید ریشه رفتارهایی از این قبیل که مردان در خانه دست به سیاه و سفید نمیزنند و زنان به جسم و روحشان فشار می اورند با خستگی و دست تنهایی بازهم خانه و زندگیشان از تمیزی برق بزند را در اموزش های کودکی شان در خانواده جست و جو کرد.