دچار روزمرگی شده ام این ماه ها
روزمرگی هایی ک اتفاقات عجیبی دارد!
من سرد و گرم روزگار چشیده ام!
انهم چه سرد و گرمی
بیا تمامش کنیم این غم تمام نشدنی را
بیا خط قرمزی روی روزمرگی های بی حوصلی بکشیم
غم هایمان را روی ماسه ها بنویسیم و با تمام توان غرق در امواج خروشان دریای جزایر طاقدیسی شویم
بیا
کبریت آتش به جان چوب بکشیم و به جوش اوریم اشک هایمان را و دمی چای با پولکی لیمویی بنوشیم
بیا خیس شویم
هوا سرد شود
یخ کنیم
دلمان در پس بوی لبو های داغ برود
با همان پول کم خوش باشیم
گهی گاز از لبو ها میزنیم
گه بستنی سنتی
بی محابا بگذریم از رنج ها
سوار بر موتور های چهار چرخ هوار بزنیم
راستی
بیا ، دنیا را بفروشیم به بادکنکی های دوره گرد
بچرخیم و بگردیم و یه لیس از بستنی شکلاتی بزنیم
و لبخند که به لب آمد
عاشق بشویم ؛)
دیوانگی کامل شود *.*