آدم ها عوض میشوند ، رنگشان میپرد، ترک برمیدارند، اما می‌توانند همچنان که نگاهت میکنند لبخند بزنند و با آرامشی عمیق در صدایشان تو را قانع کنند که "چیزی نیست" ...  دستشان را بگذارند زیر چانه ی شان و بگویند امروز از این بهتر نبوده ام ! و ته مانده های توانشان را جا بدهند در چشم هایشان تا باورت بشود که خوب اند، که آب از آب تکان نخورده ... اما اگر یک نفر باشد ، که بلد باشد جوری بپرسد "خوبی؟" که خشت خشتِ پیکرِ آدم بلرزد و بفهمد که این خوبی از آن خوبی ها نیست که با یک "خوبم ممنون" برود پی کارش ؛  حالِ آدم را جا می‌آورد. اگر یک نفر باشد که بتوانی یک دلِ سیر کنارش گریه کنی .. که هرچه هست بریزد بیرون، تا بند بیاید .. کم از مورفین ندارد ! اما میدانی .. نیست که نیست ... چه کنیم که همان "چیزی نیست" ها ، "امروز از این بهتر نبوده ام" ها ، "خوبم ممنون" ها سر و ته قضیه را هم می‌آورند تا "خوبی؟" هایی که از سرِ عادت پرسیده میشوند ؛ روی دستمان نمانند...