اصلأ ما عادت داریم
به ترجمه کردن رفتار دیگران ،
اگر اینطور نبود ،
اگر تا تقی به توقی نمیخورد
 از رفتارهای کسی که به تازگی یکجای زندگیمان پیدایش شده
برداشت های عاشقانه نمیکردیم
و بعضی شب ها تا صبح روی فلان حرف یا رفتارش حساس نمیشدیم
 و
داستانی که دوست داشتیم
 نمی ساختیم
و ذوق نمی کردیم
 این همه آدم اسیر عشق های یک طرفه اطرافمان نبودند...
اشتباهمان اینست
 که فرصت نمیدهیم
آدمها به زبان بیایند .
تا نگاه مهربان دیدیم
خیال میکنیم عاشقانه است
 تا کمی توجه و حمایت دیدیم دلمان به عشقی گرم میشود  که توی ذهنمان ساختیم
تا اسمش را صدا کردیم
و در پاسخ "جانم" شنیدیم
 دلمان لرزید و
عشق آمد نشست
 روی شانه هایمان..

اما این برداشت های اشتباه
 یکجا راه درست را پیدا میکنند و
 دستشان رو میشود
 آن وقت اسمشان را میگذارند
 "سوء تفاهم"
و هیچ کاری هم از دستت برنمی آید ،
 وقتی کسی اسمش را صدا زد
 و جانم شنید
وقتی نگاه هایی که تو تحویل گرفتی
به دیگری سپرد
 وقتی فهمیدی
 آهنگ عاشقانه ای که برایت فرستاد
 برای دیگران هم ارسال شده
وقتی به خودت آمدی
و دست پیش بینی هایت رو شد
تازه آن وقت می نشینی و
 کلاف دلخوشی هایت را می شکافی
 غصه میخوری و
 به حماقت خودت توی آینه میخندی
 اما یاد میگیری
 تا آدمها با زبان خودشان خیلی چیزهارا نگفته اند
 از رفتارهای نامفهوم و اتفاق های پیش پا افتاده ی عادی چیزی که دلت میخواهد
 نسازی و
 ناراحت یا دلخوش نشوی!
لطفأ جوری خیالبافی کنید
که وقتی حقیقت را فهمیدید
تلخی أش
حال زندگیتان را بهم نزند !