هرکداممان یک تی‌شرت، عرق‌گیر، شلوارک  کهنه داریم که به هیچ قیمت حاضر نیستیم دورش بیندازیم. یک قرارداد نانوشته بین‌مان هست که انگار با خون ما و تار و پود آن لباس امضا شده: من تضمین می‌کنم آرامش دلخواه تن و روانت را تا ابد تامین کنم، تو هم قول بده هیچ وقت مرا دور نیندازی.

 واضح است که این دیالوگ هیچ‌وقت بین ما و لباس‌های کهنه‌مان اتفاق نیفتاده، ولی این تصویر بسیار آشنا و تکراری را همه به یاد داریم: لباس کهنه‌هامان را روی هم تلنبار کرده‌ایم تا از شرّشان خلاص شویم و یک حالی هم به وجدان انسان‌دوست و اخلاق‌گرامان بدهیم، اما یکی دو تکه لباس هستند که نمی‌توانیم ازشان دل بکنیم: کهنه‌‌تر، قدیمی‌تر، آشناتر، محرم‌تر.

این‌ها همان‌هایی هستند که اجازه دارند با ما به رختخواب بیایند، تا صبح در آغوشمان باشند، صبح با ما بیدار شوند، در خصوصی‌ترین جاها و زمان‌ها همراهمان باشند و تن ما را همیشه – هر وقت که بخواهیم و بخواهند – مسخّر کنند.

 گیرم که پیش و پس از آن‌ها تفاخرآمیزترین تن‌پوش‌ها را بر تن کنیم و خودنمایی کنیم، اما آن‌ها دولت مستعجلند؛ او که می‌ماند، همیشه مانده و خواهد ماند، چیزی دیگر است. مندرس، اما جاودان.
لازم است بگویم که بعضی آدم‌ها، رابطه‌ها، چنین‌اند؟
لازم نیست.