کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۴۱۴ مطلب با موضوع «روانشناسی» ثبت شده است

نامه‌ای به برادرم که حالا خواهرم است.

نامه‌ای به برادرم که حالا خواهرم است

گاردین هر هفته، نامه یکی از مخاطبانش را منتشر می‌کند، یکی از این نامه‌ها هم درباره فردی است که برادر او تغییر جنسیت داده.

در این نامه آمده است؛

پاییز، تو به من حرفی زدی که از همه حرف‌هایت مهم‌تر بود، تو به من گفتی که احساس می‌کنی زنی هستی در بدن یک مرد.

من می‌خواهم بدانی، این کاری که انجام دادی یکی از شجاعانه‌ترین کارهایی بود که می‌توانستی انجام بدهی و من تو را ستایش می کنم، الان و همیشه من تو را حمایت می‌کنم. در سفرت برای تبدیل شدن به یک زن من قدم به قدم در کنار تو هستم؛ هر آموزش آرایشی، هر جلسه‌ای با روانپزشک تو من به عنوان یک انسان یا یک روح کنار تو هستم. چه حرفی با من بزنی چه نه، من خوشحالم که بخشی از این فرایند پیچیده و پر از احساسات هستم.

من می‌دانم کاری که می‌خواهی انجام دهی، کاملا سنجیده است، می‌دانم از وقتی که جوان بودی و از اولین تجربیاتت در پوشیدن لباس‌های زنانه چه زجری دیده‌ای، می‌دانم که وقتی یکی از آشناها تو را در حال پوشیدن لباس‌های زنانه‌اش دید چقدر وحشت‌زده شدی و می‌دانم همه آرزوی تو پذیرفته شدن و البته درک شدن است و من این‌ها را با صمیم قلبم انجام می‌دهم.

هر چند کم، اما یک حس تلخی هم درون من وجود دارد که نمی‌توانم آن را با خودم نگه دارم، من می‌خواهم بدانم چرا قبل از ازدواج حرفی به همسرت نزدی؟ می‌خواهم بدانم چرا عقد کردی و همچنین می‌خواهم بدانم که چرا حتی بعد از ازدواج فکر کردی می‌توانی با توهمت ادامه بدهی و سعی کنی بچه‌دار بشوی؟

لطفا این را بدان که می‌فهمم که همه این ها برای تو سخت بوده. تو می‌خواستی رازت را تا زمان مرگت پیش خودت نگه داری، اما نتوانستی بیشتر تحمل کنی. اینکه چقدر به شکلی احساسی و روانی درد کشیدی، غیرقابل تصور است ولی فرصت‌های زیادی هم وجود داشت تا با خودت، همسرت و ما صادق باشی.

وقتی به من گفتی، من برایت خوشحال شدم، چون احساس کردی می‌توانی خودت شوی. ولی این خوشحالی من به همراه غمی بود، غمی که برای تو نبود؛ بلکه برای همسر و کودک زیبایت بود، چون آنها الان باید شروع دوباره‌ای داشته باشند، من می‌دانم تو سعی می کنی بهترین شرایط را برای آنها ایجاد کنی، ولی در این دنیا پر از پریشانی و ناامیدی آنها همانقدر که تو لایق نبودی رازت را پنهان کنی، لایق این اتفاق نبودند.

من تو را خیلی دوست دارم، اما من همینطور همسر و فرزندت را دوست دارم و هیچوقت هم نمی‌توانم جلوی ناراحتی خود را برای آنها بگیرم.

سال گذشته قرار بود سال ما باشد. سالی بدون طلاق، بیماری و یا مرگ اما ما باز عزادار شدیم نه برای کسی که تو هستی، بلکه برای زندگی‌ای که گذراندی.

اگر تو را ببینم، تو را در آغوش می گیرم و به حرف‌هایت گوش می‌دهم. همانطور که به حرف‌های همسرت هم گوش می‌دهد که جای بزرگی در قلب من دارد.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آخرین نسلی که عاشق شد؟؟؟....

قدیم ها اگر عاشق می شدی و دلت هوای دیدن داشت ، تلگرام که نبود بروی عکس های پروفایلش را ببینی .  باید یادت می آمد فلان مهمانی یا فلان سیزده به در با کدام جمله تو خندیده ؟ در کدام کنج خانه یا سر کدام کوچه اتفاقی ، نگاهتان با هم تصادف کرده ، بعد لبخند زده اید و صورتتان گل انداخته از خجالت ؟
نمی شد بروی ببینی "لست سین" تلگرامش کی بوده . باید آرزو می کردی شاید یک عروسی یا عزا  پیش بیاید که بشود دم در ، بین مهمان ها ، چند لحظه ای  دوباره تماشایش کنی .
عکسی اگر بود مقدس بود و جایش در امن ترین خلوت خانه . باید سر حوصله ، دور از چشم اغیار ، یواشکی، شاید ،چند دقیقه ای نگاهش کنی و قربان و صدقه اش بروی . اینستاگرام نبود که عکس های سلفی در رنگ بندی های مختلف و عکس های دسته جمعی و سفر و مهمانی رفتن هایش را بشود  ببینی .
ما که توی کافه و سینما قرار نمی گذاشتیم . قرارمان این بود که فلان ساعت توی صف نانوایی با هم باشیم . یکی توی مردانه بایستد و دیگری زنانه شاید شانس یاری کند و همزمان نوبتمان شد و پیش چشم شاطر، جلوی دخل، چند ثانیه ای کنار هم بایستیم .همین .
 
تلفن های خانه که سایلنت نمی شدند . قرارمان این بود که فلان ساعت که همه خواب هستند یواشکی طوری که کسی نفهمد گوشی دستش باشد و آن یکی دستش روی قطع کن و به محض اینکه زنگ زدی ، زنگ نخورده دستش را بردارد ، مبادا کسی بو ببرد .
تو آرام بگویی : دوستت دارم
و او آرام تر بگوید : منم همینطور
و بعد در سکوت، صدای نفس های همدیگر را بشنوید .

ما شاید آخرین نسلی بودیم که کمتر می دید و بیشتر تخیل می کرد . نسلی که صدا و لبخند را به تیپ و هیکل ترجیح می داد . آخرین نسلی که زود دل می بست و دیر دل می کند .

#بابک_اسحاقی
@manima4

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این ،همان دوست داشتنی ها...


هرکداممان یک تی‌شرت، عرق‌گیر، شلوارک  کهنه داریم که به هیچ قیمت حاضر نیستیم دورش بیندازیم. یک قرارداد نانوشته بین‌مان هست که انگار با خون ما و تار و پود آن لباس امضا شده: من تضمین می‌کنم آرامش دلخواه تن و روانت را تا ابد تامین کنم، تو هم قول بده هیچ وقت مرا دور نیندازی.

 واضح است که این دیالوگ هیچ‌وقت بین ما و لباس‌های کهنه‌مان اتفاق نیفتاده، ولی این تصویر بسیار آشنا و تکراری را همه به یاد داریم: لباس کهنه‌هامان را روی هم تلنبار کرده‌ایم تا از شرّشان خلاص شویم و یک حالی هم به وجدان انسان‌دوست و اخلاق‌گرامان بدهیم، اما یکی دو تکه لباس هستند که نمی‌توانیم ازشان دل بکنیم: کهنه‌‌تر، قدیمی‌تر، آشناتر، محرم‌تر.

این‌ها همان‌هایی هستند که اجازه دارند با ما به رختخواب بیایند، تا صبح در آغوشمان باشند، صبح با ما بیدار شوند، در خصوصی‌ترین جاها و زمان‌ها همراهمان باشند و تن ما را همیشه – هر وقت که بخواهیم و بخواهند – مسخّر کنند.

 گیرم که پیش و پس از آن‌ها تفاخرآمیزترین تن‌پوش‌ها را بر تن کنیم و خودنمایی کنیم، اما آن‌ها دولت مستعجلند؛ او که می‌ماند، همیشه مانده و خواهد ماند، چیزی دیگر است. مندرس، اما جاودان.
لازم است بگویم که بعضی آدم‌ها، رابطه‌ها، چنین‌اند؟
لازم نیست.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آیا ما والدین خوبى هستیم؟


آیا ما والدین خوبى هستیم؟ 

کافى است نگاهى به عکس پروفایلها و صفحات مجازى کنیم؛ سارینا خندید، سارینا غذا خورد، سارینا خوابید، سارینا جیش کرد، سارینا گفت مامان،  و سارینا و ساریناها... ما با بچه هایمان شبیه ملکه ها و ستاره هاى هالیوودى رفتار میکنیم، از بدو تولد دوربین به دست هر حرکتش را ثبت میکنیم، همان حرکت ها و رفتارهایى که قرنهاست نسل بشر انجام داده و رشد طبیعى یک انسان است حالا همگى شده  اند  رفتارهاى حیرت انگیزى که شایسته تقدیر و دیده شدن هست.. ما میخواستیم والدین خوبى باشیم... پس  تمام هم و غممان شد  کشف بهترینها... بهترین مدرسه، معلم، تغذیه، کلاسهاى فوق العاده ى به درد نخور...گروهى از ما به همین هم اکتفا نکرد و رنج هجرت  را هم تحمل کردیم که بچه هایمان  در بهترین باشند، گمان نکنید بعد از مهاجرت آرام شدیم که حالا کشف هاى جدید داشتیم، خداى من چه کسى میداند مدرسه اى که جان لنون میرفته بهتر است یا مدرسه سلین دیون؟! فرانسوى بخواند یا انگلیسى؟ پیانو بنوازد یا ویالون ؟ عده دیگرى حتى از ما هم بیشتر بچه هایشان را دوست داشتند انقدر که گفتند " دنیا به اندازه کافى براى بچه ى ما زیبا نیست پس نمى آوریمش" واو... چقدر مسئول و عاشق!...

هفته گذشته باید جواب ایمیلى را میدادم مبنى بر این فاجعه که چرا پسرم در خواب جیش کرده!  آخر میدانید باید تحقیق شود که اعلى حضرت تحت فشار یا استرسى نبوده باشند! جیش عصرانه اصلا موضوع ساده اى نیست!  چند روز پیش بین همه این عکس ها و فیلمها از مامان امیر على ودویست گرم اضافه وزن  پریناز و حساسیت فصلىِ " همه ى زندگیم" عکسى برایم آمد از یک پسربچه که به دوربین زل زده بود، نمیدانم حتى عکس ، واقعى است یا نه ؟ کجاى این مملکت است ،؟پسرى که دست نداشت و پدرش با بطرى آب معدنى برایش دست ساخته بود! باورتان میشود پسرى که باید کلاس پنجم میبود تازه با دستش که یک بطرى آب بود تمرین نوشتن میکرد، تصویر آن نگاه از جلوى چشمم نمیرفت ، حالم از خودم به هم میخورد... از خودم که دیروز سه بار بابت سردى هوا از پسرم معذرت خواسته بودم ! بله ، بابت سردى هوا ! راستش هر چقدر به بچه خودم و هم نسلانش نگاه میکنم به جز نسلى نازپروده که کیفهایشان را هم مادر و پدرانشان حمل میکنند و همیشه گویى یک غول چراغ جادو براى خواسته هایشان دارند چیزى نمیبینم ... راستش ما به طور اغراق آمیزى مادرى/ پدرى میکنیم چون به طور غم انگیزى کودکى نداشتیم و در واقع هر دو سر بازنده ایم... ما همه کار میکنیم و همیشه هم عذاب وجدان داریم که آیا مادر- پدر خوبى بوده ایم؟ با همه این دویدن ها و هزینه ها من یکى که چیزى جز نسلى ضعیف و لوس نمیبینم...و والدینى  با حسرت و رویاهاى از دست رفته...


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشبختی یک انتخاب است....


امروز خواندم یکی از دوستانم، پایین یکی از عکسهای پر از انرژی مثبتش، نوشته بود:
" خوشبختی یک انتخاب است.  "

راستش از همان وقت، همین یک جمله توی ذهن من بارها و بارها چرخید.
یاد گفتگوی دونفره ی خودم با دوست دیگری افتادم که چند روز پیش، مرا به دیدار عصرگاهی غیرمنتظره ای، توی یکی از کافه های شهر دعوت کرد و آخر صحبتهایمان در باب زندگی، به من گفت که همه چیز به قلب آدم ربط دارد.
 به حال و هوای جاری توی خانه ی دلش.
 به اینکه یک بخش مهم خوشبختی، تصمیم به خوشبخت بودن است و یا بهتر بگویم لازمه ی رسیدن به شادی درونی، اول از هرچیز، اراده به یافتن و داشتن آن است و عجیب من حرفش را قبول داشتم.

اینها را نوشتم بگویم، فارغ از اینکه چگونه شد که اینطور شدیم، بسیاری ازما به غم روزگار خوردن و دست نکشیدن از حسرت های بزرگ و کوچکمان، معتادیم!

به ماندن توی زمستانی که دائم زیر لب زمزمه کنیم هوایش " بس ناجوانمردانه است" ... معتادیم !

باید با خودمان کمی تمرین خلق کردن حال خوش کنیم.
 تمرین عبور قاطع و محکم از اتفاقات آزاردهنده ی جهان پیرامون.
تمرین جوانه زدن،
سبز شدن،
بهار را،
خوشبختی را به خانه آوردن ...

ما باید خودمان دست به انتخاب بزنیم.

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیاین گاهی عینکمونو برداریم‌‌....


عینک چیزِ خیلی خوبیه چون تا وقتی رو چشمته تو همه چیو خیلی واضح و خوب میبینی،فکرم میکنی به همون اندازه ادمای اطرافم تورو واضح میبینن با تمام جزئیات ظاهریت،پس برات خیلی مهم میشه که چی بپوشی،چجوری ارایش کنی،موهاتو چجوری درست کنی تا این تصویر خیلی واضح تا مدتی تو ذهن عابرا بمونه
اما
وقتی برش میداری دیگه واضح نمیبینی،دیگه جزئیات صورت و بدن ادما رو از یه فاصله ای به بعد کلا نمیتونی ببینی چه برسه به اینکه درباره ی زشت و زیبا بودنش بخوای قضاوت کنی.
 و جالبتر اینکه فکر میکنی اونام به همین نسبت تورو تار میبینن پس اونقدر تورو واضح نمیبینن که بخوان درباره ات نظر بدن،پس نظرشون برات دیگه مهم نیست "چون اونا نمیتونن تورو اونجور که هستی ببینن و نظر بدن" اون موقع است که قضاوتشون درباره ی تو برات اهمیتی نداره چون اونا تورو اونجور که "واقعا هستی" نمیبینن

ترس از قضاوت شدن و اهمیت دادن بی اندازه به نظر دیگران درباره ی خودتان باعث اضطراب،پریشانی،ترس، و...میشود.با کمتر اهمیت دادن به نظر دیگران از اضطراب و عوارض آن دوری کنید و ارامش را به اغوش بکشید.
شاید گاهی باید عینک هایمان را از چشم برداریم،شاید با خیلی واضح دیدنمان زیادی به دنیا بها میدهیم
#نیلوفر

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیایید این ها رو بشکنیم


چقدر گاهی تلاش میکنیم تصویر ادم های خاصی در ذهنمان نشکند یا زیر سوال نرود !
چقدر همه مان گاهی تلاش کرده ایم که ادم خاصی را نگه داریم نه انطور که واقعا هست
بلکه انطور که ما دوست داشته ایم تصویر سازی اش کنیم !
و چه کسی تا به حال تصویر سازی نکرده است؟

برای بسیاری از ما راحت تر است که تکیه گاهی مطمئن را بیرون از خودمان جستجو کنیم!
انگار سخت است به شخصی شبیه به خودمان تکیه کنیم برای همین ادمهای خاصی را بزرگتر از آن چیزی که هستند تصویر سازی میکنیم
و بعد احساس میکنیم بخشی از وجودمان ارام شده  و حالا میتوانیم به دنیا وارد شویم .
 با دنیا کنار بیاییم و دنیا را تجربه کنیم . فقط کافی ست کسی باشد که ما را حمایت کند .
کسی باشد که قوی تر و بی نقص تر باشد .
 بهتر بفهمد و بهتر تصمیم بگیرد . انوقت دلمان قرص میشود و میرویم به جنگ اتفاقات .

به هر حال روزی میرسد که شک خواهیم کرد به همه ی ادمهایی که تصویرشان بزرگتر از خودشان باشد .
 و انروز ، روز شکستنِ تصویر است .

تصویر که بشکند ما با تمام وجود درد خواهیم کشید.
 حالا تکیه گاهی برتر از خودمان وجود ندارد .
حالا حمایت گری بزرگ کنارمان نیست به غیر از خودمان .

انگاه تصمیم میگیریم که با خودمان و تمام نقص هایمان کنار بیاییم و یا به دنبال یک تصویر و تکیه گاه دیگر بگردیم .

فکر میکنم که شکستن تصویر ادمها از ، از دست دادنِ آنها سخت تر است .
به هر حال آنهایی که با خودشان تنها میشوند به خود درونی شان نزدیک تر میشوند و مجبور میشوند ارام ارام با خودشان کنار بیایند .
وقتی با انچه که هستیم کنار میاییم دیگر نیازی به تکیه گاهی بیرونی نداریم.
حالا در درونمان قدرتی را حس میکنیم درست در کنار نقص هایمان ، در کنار تمام نقطه ضعف هایمان و در کنار تمامِ ناکامل بودنمان .
این قدرت ، دردِ شکسته شدنِ تصویرها را برایمان قابل تحمل خواهد کرد و نیرویی به ما خواهد داد که به خودمان ایمان بیاوریم.

. اجازه دهید تصویرها و تکیه گاههای واهیِ بیرون از خودتان کم رنگ شوند .
در نهایت این شما هستید که با دنیا و اتفاقاتش رو به رو خواهید شد چه با تصویرِ یک تکیه گاه بیرونی ، چه با ایمان به خودتان ! .

پ.ن: تصویرهای ذهنیِ اغراق شده از ادمهایی که بزرگشان کرده بودید وقتی  که کمرنگ شوند،
 نیروی درونی شما مجبور میشود خودش را به شما نشان دهد !

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#شجاع_باشیم


باید میرفتیم. همهء مان میدانیم یک لحظه هایى را باید میرفتیم. از آن موقعیت، از آن مکانى که جاى ما نبود. از رفتارى که در شأن ما نبود. از آدمى که آدم ما نبود.
اما نتوانستیم در لحظه تصمیمِ درست بگیریم. ماندیم.
شب را ماندیم همانجا که جاى ما نبود. در رابطه ماندیم با آدمى که از آنِ ما نبود. در ادامهء مکالمه ماندیم در بحثى که از جنس ما نبود.
لحظه ها مهم اند و گاهى مهم تر هم میشوند.
ما اما میمانیم.
از همان لحظه، از همان آنى که نمیدانستیم همین الان برویم یا بمانیم، یا حتى میدانستیم اما ترسیدیم که اگر برویم چه میشود؛ این ما بودیم که ماندیم؛ نه آن لحظه ها، رابطه ها، آدم ها.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد اگر همان لحظه تصمیم میگرفتیم خودمان را از این رابطه، از این آدم، از این مکالمه بیرون بیاوریم.

ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد، فقط زودتر تمام میشد.
فقط در لحظه از این تمام شدن ترسیده بودیم. اما تاثیرى در نتیجه نداشت، چون همان موقع تمام شده بود. تمام شده بودیم. فقط دیرتر اعلام کردیم که دوست من این رابطه تمام است براى هردویمان؛ و نه از همین حالا، که از همان شب که فلان شد این رابطه تمام شده بود.

آدمى است و ترسهایش. آدمى است و تصمیم هایش.
آدمى است و شجاعت هایش.
که بترسد، ولى شجاعانه دست به خطر بزند چون ازچیزى ته دلش مطمئن است. مطمئن است که رفتن درست تر از ماندن است. ترس اما انگار کودک درونمان را به گریه انداخته باشد که التماسمان کند بیشتر بمانیم.
ما ماندیم، اما رابطهء مان نه. بالاخره دیر یا زود تمام شد.
همهء مان مانده ایم میانهء دوراهى رفتن و ماندن. همهء مان تجربهء انتخاب هر دو راه را داشته ایم.

حالا میدانم تصمیمهاى شجاعانه را باید دوست داشته باشیم. خودِ شجاعمان را بیشتر.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای حل دعواهای زناشویی این جمله اعجاب‌انگیز را یاد بگیرید

برای حل دعواهای زناشویی این جمله اعجاب‌انگیز را یاد بگیرید

هیچ از خود پرسیده‌اید که عامل پیدایش حل دعواهای زناشویی چیست؟ دست کم در نود و نه درصد موارد، بگو مگوها بر سر مسائل بی‌اهمیت و پیش پا افتاده‌ای رخ می دهد. در این مقاله یک جمله‌ی اعجاب‌انگیز ربرای حل دعواهای زناشویی به شما می آموزیم.
مواردی نظیر این مورد: علی کمی خسته‌تر از معمول به خانه باز‌می‌گردد، اعصابش هم به عللی خرد است. شام باب میلش نیست، برای همین ایراد می‌گیرد و غرغر می‌کند. هلنا هم که مثل او خسته و بی‌حوصله است، حالت حق به جانبی به خودش می‌گیرد و می‌گوید معلوم است، با این پولی که تو می‌دهی، نباید توقع بیشتر از این را داشته باشی یا اگر اجاق گاز من هم مثل اجاق گاز بقیه مردم بود، غذا بهتر از آب در می‌آمد. این جمله‌ها غرور علی را جریحه‌دار می‌کند، به همسرش می‌توپد: « اشکال کار از بی‌پولی من نیست، از خانه داری توست.»
به این ترتیب دعوا ادامه پیدا می‌کند و پیش از آنکه بالاخره یکی از طرفین آتش بس اعلام کند، همه جور اتهامی رد و بدل می‌شود. پای فامیل‌های سببی و نسبی یکدیگر، مسائل زناشویی، پول، وعده‌های قبل از ازدواج و بعد از ازدواج و دیگر مسائل پیش کشیده می‌شود و سرانجام هر دو طرف دعوا خسته و درمانده از میدان جنگ باز می‌گردند. مشکلی حل نشده و هر دو حربه‌های بیشتری به‌دست آورده‌اند که در دعوا های بعدی بر سر هم خواهند کوفت. چیزهای کوچک و پیش پا افتاده معمولاً به جر و بحث می‌انجامند. پس برای آنکه دیگر بحثی پیش نیاید، مسائل بی‌ارزش را پیش نکشید.
در اینجا راهی را به شما معرفی می‌کنم که بسیار نتیجه‌بخش است. پیش از آنکه ایرادی بگیرید یا اتهامی بزنید یا کسی را سرزنش کنید یا برای دفاع از خود ضد حمله‌ای ترتیب دهید، از خود بپرسید:
“ آیا واقعاً ارزشش را دارد؟“
در بیشتر موارد ندارد و شما می‌توانید از یک درگیری بیهوده در امان بمانید.
از خودتان بپرسید: ” آیا واقعاً مهم است که او آن‌قدر سیگار می‌کشد یا فراموش می‌کند در خمیر دندان را ببندد، یا دیر به خانه می‌آید؟ ”
” آیا واقعاً مهم است که او آدم‌هایی را که من از آنها خوشم نمی‌آید، برای شام دعوت کرده یا کمی پول را بر باد داده است؟ ”
وقتی می‌خواهید تلافی چیزی را سر کسی درآورید، از خودتان بپرسید، “به راستی ارزشش را دارد؟” این پرسش در آرامش بخشیدن به محیط خانه‌ی شما اعجاز می‌کند. در محل کار هم نتیجه‌‌بخش است. در ترافیک‌های شلوغ بعد از ظهر که همه خسته و کوفته به منزل بر می‌گردند و ناگهان اتومبیلی راه شما را می‌گیرد و خودش را جلو می‌اندازد و خلاصه در تمام موقعیت‌هایی که برای شما مسئله‌ساز می‌شود، این پرسش می‌تواند مشکل‌گشا باشد.

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا مردان بعد از مدتی از حرف زدن با نامزد یا همسر دوری می کنند ؟

⁉️چرا مردان بعد از مدتی از حرف زدن با نامزد یا همسر دوری می کنند ؟

🔶در مورد احساساتش حرف نمی زند

برخی زن ها می گویند که نامزد یا همسرشان هنگامی که ناراحت یا افسرده اند صحبت نمی کنند. این سکوت برای زنان کشنده است، زیرا به فکر فرو می روند که چه مشکلی پیش آمده است. روان شناسان می گویند که این به طور طبیعی اتفاق می افتد. زیرا پسران و دختران در طول دوران رشد می آموزند که هیجاناتشان را به طور متفاوتی ابراز کنند. رابرت می هی، روانشناس، می گوید طی دوران رشد، دختران برای این که احساساتشان را بروز دهند تشویق می شوند و پسران می آموزند که این کار زنانه، بیهوده و بی نتیجه است. بنابراین، مردان با در خود فرو رفتن به این فکر می کنند که برای مواجهه با مشکل چه راهکارهایی وجود دارد.

🔶مرد تمایل دارد

ادامه مطلب...
۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#داستانک #مردی_که_بازیگر_شد


#داستانک

#مردی_که_بازیگر_شد
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند: «چرا دیر می‌آیی؟» جواب می‌داد: «یک ساعت بیشتر می‌خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی‌گیرم!» یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید. مرد تدریس هم می‌کرد. هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می‌زد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود.
یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود. مرد هر زمان نمی‌توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، در زمانی که آنها می‌خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی‌کرد و عذر می‌خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده‌اند. مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می‌کشید. به فکر فرو رفت. باید کاری می‌کرد. باید خودش را اصلاح می‌کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می‌توانست بازیگر باشد.
از فردا صبح، مرد هر روز به موقع سر کارش حاضر می‌شد. کلاس‌هایش را مرتب تشکیل می‌داد و همه سفارشات مشتریانش را قبول می‌کرد. او هر روز دو ساعت سر کار چرت می‌زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می‌رفت، دست‌هایش را به هم می‌مالید و با اعتماد به نفس بالا می‌گفت: «خب بچه‌ها، درس جلسه قبل را مرور می‌کنیم.»
سفارش‌های مشتریانش را قبول می‌کرد اما زمان تحویل، بهانه‌های مختلفی می‌آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد. تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده‌ها بار به خواستگاری رفته بود. حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده‌اند! اما او دیگر با خودش صادق نیست. او الان یک بازیگر است، همانند بقیه مردم!

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای شفای زخم‌های عاطفی


برای شفای زخم‌های عاطفی،
راهی جز بخشش وجود ندارد.
ببخش آن‌هایی را که به تو صدمه زده‌اند؛
 حتی اگر گمان می‌کنی آنچه آن‌ها با تو کرده‌اند غیرقابل بخشش است.
تو آن‌ها را می‌بخشی، نه به این دلیل که آن‌ها مستحق بخشش‌اند.
تو آن‌ها را می‌بخشی زیرا دوست نداری با یادآوریِ آزار و اذیتِ آن‌ها روحت را رنجیده خاطر کنی .

وقتی زخمی را لمس می‌کنی و احساس درد نمی‌کنی،
بدان که به معنای حقیقیِ کلمه، بخشیده‌ای.

دیگران را ببخش،
 تاشاهدِ معجزه ‌هایی بزرگ در زندگیِ خودت باشی.

خودت را نیز ببخش، همه‌ی خطاهای خود را ببخش.
اگر خود را ببخشی،
آنگاه می‌توانی خود را بپذیری و خود را دوست بداری.
 بخششِ خود، آغاز رویشِ عشق در دل است.
 بخششِ خود، بزرگ‌ترین بخششِ زندگی‌ست.
 بخششِ خود، موهبتی‌ست آسمانی که هم چون بارانی شفابخش می‌بارد و آلودگی‌ها را می‌شوید و زخم‌های عاطفی تو را شفا می‌دهد
 بخششِ خود، تو را به هواهای پاک می کشاند.
#روانشناسی
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نظریه ی شباهت اخلاقی افراد با گروه های خونی


نظریه ی شباهت اخلاقی افراد با گروه های خونی

افرادی که گروه خونی A دارند
 اگر گروه خونی فردی A باشد، او فردی مشکل پسند و منظم است. این افراد عاشق هماهنگی و موقعیت های شفاف هستند و بیشتر از صاحبان هر گروه خونی دیگری از قانون پیروی می کنند. چنین فردی مدام به فکر سروسامان دادن اوضاع است و حتی لباس پوشیدن او هم همیشه مرتب به نظر می رسد.
 
محققان می گویند صاحبان گروه خونی A دلسوزترین آدم های جهان هستند اما در عین حال، افرادی کمال گرا بوده و دوست دارند همیشه در شرایط از پیش تعیین شده و منظم قرار گیرند.

بررسی ها روی گروه خونی افراد نشان داده که

ادامه مطلب...
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

راز ازدواج های بادوام


راز ازدواج های بادوام

هر وقت زن و شوهرهای ۹۰ ساله را در پارک می بینم این سوال در ذهنم جرقه می زند که چه چیزی باعث شده ازدواجشان این همه سال پایدار بماند. و چطور ما می توانیم مثل آن ها برای همیشه کنار یکدیگر زندگی خوبی داشته باشیم. نتایجی که از یکسری مطالعات به دست آمده است می تواند پاسخ مناسبی برای این سوال باشد. در طی این تحقیقات زن و شوهرهای مسنی که ۲۰، ۳۰ یا ۴۰ سال با هم زندگی کرده اند توصیه هایی را پیشنهاد می کنند که پاسخ خوبی برای این سوال خواهد بود.

با یکدیگر گفتگو داشته باشید
شاید این مسئله برای خیلی ها کلیشه ای باشد اما یکی از رازهای ازدواج های با دوام

ادامه مطلب...
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بعد تر ها ---زندگی ات را همین امروز زندگی کن!!

بعد تر ها
وقتی موهای جو گندمی ات  را از پیشانی ات کنار میزنی...

و قرص های رنگارنگت را به ضرب آب پایین میدهی ...

وقتی با کسی که عادت کرده ای به بودنش کنار شومینه ی رنگ و رو رفته ی خانه مینشینی و به جای دوستت دارم، از پادردت شکایت میکنی...

وقتی برای بار هزارم سریالی را تماشا میکنی...

وقتی دیگر برایت فرقی نمیکند موهایت سپید باشند یا بلوند! مشکی شیک باشد یا هر رنگ دیگری!

وقتی پسر بزرگترت روز مادر برایت صندلی نماز می آورد
متوجه خواهی شد
که زندگی آنقدر ها ارزش نداشت
که برای به دست آوردن کسی که دوستش داشتی نجنگی!

که برای آرزو هایت تلاش نکنی!

به زودی وارد روزمرگی هایت خواهی شد...

به زودی وارد روزی میشوی که آرام و ساکت روی صندلی چوبی قدیمی جهیزیه ات رو به روی پنجره ی خانه نشسته ای و چای مینوشی و همسرت طبق معمول مشغول غر و لند هایش ست!

به زودی متوجه خواهی شد
که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این زندگی!

که هرروزت را به بهانه ی روز بهتر از تو ربود
و تو چه ساده لوح بودی که حرفش را باور کردی!

زندگی تو همین امروز است
همین ساعت ...

کاری که دوست داری انجام بده!

"دوستت دارم" را به هرکس که لازم است بگو

هر از گاهی را با دوستانت بگذران،فارغ از هر فکر
سفر کن...!

بعد تر ها متوجه خواهی شد

اما...

زندگی ات را همین امروز زندگی کن!!


۰۶ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰