۱. شبی از شبهای زمستان میرزا علی اکبر خان داور، رفت منزل، اهل و عیال رو بوسید و رفت توی اتاقش. کمی تریاک را در الکل حل کرد و نشست پشت میز کارش.
یک کم از معجونش خورد و فکر کرد به روزهای دانشجویی حقوق در سوییس، که چطور بیپولی خودش رو با قبول سرپرستی بچههای ابراهیم خان پناهی جبران کرده بود. خورد و فکر کرد به روزهای وزارت معارف، به تاسیس دادگستری نوین، به وزارت مالیه، به تاسیس اداره ثبت احوال و اجباری کردن نام خانوادگی برای تمام ملت ایران، به تاسیس بیمه ایران، و به همه زندگیش.
تمام پنجاه و یک سالش. از اول تا آخر.
از دهات ساری تا مدعیالعمومی و وکالت و وزارت. فکر کرد و خورد و خورد و بعد توی تختش دراز کشید و دیگه پا نشد.
۲. ابراهیم خان خواجهنوری میگویدمن ادعا میکنم که زودتر از دوستان و آشنایان میرزا علی اکبر خان داور به مشکلات روحی داور پی برده بودم.
داور که هرگز