۱. شبی از شبهای زمستان میرزا علی اکبر خان داور، رفت منزل، اهل و عیال رو بوسید و رفت توی اتاقش. کمی تریاک را در الکل حل کرد و نشست پشت میز کارش.
یک کم از معجونش خورد و فکر کرد به روزهای دانشجویی حقوق در سوییس، که چطور بیپولی خودش رو با قبول سرپرستی بچههای ابراهیم خان پناهی جبران کرده بود. خورد و فکر کرد به روزهای وزارت معارف، به تاسیس دادگستری نوین، به وزارت مالیه، به تاسیس اداره ثبت احوال و اجباری کردن نام خانوادگی برای تمام ملت ایران، به تاسیس بیمه ایران، و به همه زندگیش.
تمام پنجاه و یک سالش. از اول تا آخر.
از دهات ساری تا مدعیالعمومی و وکالت و وزارت. فکر کرد و خورد و خورد و بعد توی تختش دراز کشید و دیگه پا نشد.
۲. ابراهیم خان خواجهنوری میگویدمن ادعا میکنم که زودتر از دوستان و آشنایان میرزا علی اکبر خان داور به مشکلات روحی داور پی برده بودم.
داور که هرگز سر هیچ قراری دقیقه ای دیر نمیکرد، این اواخر مدام خلف وعده میکرد و یک ساعت دو ساعت دیر میامد و گاهی قرارها کلا یادش می رفت".
یکی از اخلاقهای خوب آقای داور یکهو پنچر شده بود. همه هم میدیدند و کسی نمیفهمید. گردن کلفت مملکت بوده و سر قرارش نمیرفته و همه هم میگفتند آقای وزیر کار دیگر داشته و سرش شلوغ بوده و میرفتند خانه هاشان. کسی نمی گفته که این بدبخت شاید جای دیگر کارش میلنگد. شاید فشار کار این همه سالها عرصه را به آقای داور تنگ کرده.
کسی فکر نمیکرده که این خلف وعده ها نشان این باشد که ناگهان که رضا شاه بیمهری کند، آقای داور تریاک را بریزد در الکل و ذره ذره سر بکشد بالا.
۳. اخلاقهای بد که خوب میشوند، سالها برنامه ریزی پشتشان بوده و تمرین خودآگاهانه و زحمت و پشتکار. اخلاقهای خوب ولی وقتی ناگهان بد میشوند یعنی یک جایی آن پشت مشتها توی روح و روان آدمی یک اتفاقاتی دارد میافتد.
یک خاری دارد یک جایی میلنگد. یک زخمی دارد مثل خوره روح را در انزوا و آهسته میخورد و میتراشد.
آدمِ همیشه آرامی که ناگهان شروع می کند به پریدن به اطرافیان، آدم همیشه منظمی که شروع می کند به ریخت و پاش، آدم همیشه مهربانی که یکهو از قصد نیش بدی میزند و زهر بدی میریزد، ممکن است که قصه ی جدیدی برایش پیش امده
۴. از یک سنی به بالا دکترها میگویند که مدام دست بکشید به اعضای خارجی بدن.
یک وقت برآمدگی و فرورفتگی و خلاصه یک چیزی که قرار نبوده آنجا باشد پیدا نکنید. پیدا کردید بشتابید برای معاینه.
با روح ولی کاری ندارند آدمها.
مدام دست به روحشان نمیکشند که ببینند کجای داستانشان ممکن است بلنگد. حس نیست، حال نیست، حوصله نیست، و گاهی این دست کشیدن به روح فرآیندیست طولانی. می خواهیم همه چیز روحمان تند و سریع و ساده باشد. اهل فرآیندهای طولانی نیستیم ما آدمها.
مراقب روح و روان خودتان و تغییرات روحی اطرافیانتان باشید. یکهو میبینید چیزی شد که نباید میشد