کلی مطلب باحال و علمی میتونی اینجا پیدا کنی

۳۸۲ مطلب با موضوع «عمومی/اجتماعی» ثبت شده است

زن ها

زن ها دو دسته اند. آن هایی که محافظت می شوند و آن هایی که نمی شوند. دسته اول را با ماشین به این طرف و آن طرف می برند و سر وقت از آرایشگاه، از استخر، از مدرسه، از اداره و ... بر می گردانند. با تلفن حالش را می پرسند و اگر سرش درد کرد یکی هست که بگوید:  "بهتر نیست کمی استراحت کنی؟"

زن های دسته دوم توی باد و باران و توفان ساعت ها توی صف اتوبوس می ایستند و با این که تصمیم می گیرند به جایی که اتوبوس از آنجا می آید نگاه نکنند ولی گردنشان بی اختیار بارها و بارها به آن سو می چرخد. تا شب سگ دو می زنند و شب کسی نیست که بگوید:
" عزیزم، قرص مسکن برایت بیاورم...؟"


۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واسه رسیدن به خیلی چیزا باید ریسک کرد

واسه رسیدن به خیلی چیزا باید ریسک کرد
واسه رسیدن به خیلی آدما باید ریسک کرد
مثلا باید رفت تو چشاش زل زد و گفت دوست دارم
یا میزنه تو گوشت میگه برو بابا اسکل😒😡😏
یا بغلت میکنه میگه منم.@)

۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی.


یادم هست پیش از ازدواج‌ام، مدتی با همسرم هم‌کار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیآید. ناگفته هم نماند؛ خودم هم بدم نمی‌آمد که او این قدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده است!
ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ی رفتارهای‌ام شده:
-«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»
.
امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبن همه‌ی ما در طولِ زنده‌گی، به لحظه‌یی می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌یی‌مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برای‌مان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام ‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی.

۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا عقب مانده ایم

در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. بچه ای بسیار شلوغ میکرد..
خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد.

قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای. به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!! با کمال تعجب بازداشت شدم!! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!!! آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!!

آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند!!! اما در کشور ما، گول زدن به عنوان روش تربیتی استفاده میشود.

وقتی بچه زمین میخورد و والدین زمین را کتک میزنند تا کودک آرام شود (کار تربیتی بسیار اشتباه)، وقتی میگویند اگر فلان کارو بکنی لولو میاد، اگر با غریبه حرف بزنی میدزدنت، اگر فلان کارو کنی کلاغه به بابات خبر میده،،، یک طفل معصوم باید در ایران گول بخورد تا یاد بگیرد چگونه گول بزند یا گول نخورد.

نقل از کتاب چرا عقب مانده ایم
نوشته دکتر علی محمد ایزدی
۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معانی جدید بعضی از کلمات_ طنز


معانی جدید بعضی از کلمات_ طنز

سطل آشغال :
وسیله‌ ای ا‌ست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آن
 
مدرک تحصیلی :
کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع ، قیمتش فرق می‌کند !

حراج :
اصطلاحی‌ است که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمزروی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند …!

رئیس :
فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آیدو زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است …!

بزرگراه :
نوعی پیست رالی به همراه یادگیری به روزترین فحش‌ها

شب امتحان :
شب التماس به درگاه خداوند !


تحقیق :
کپی پیست کردن مقالات اینترنتی !

گارانتی :
یک اسم صرفا زیبا و خوش تلفظ که تنها کابرد آن در هنگام خرید است !

بیمه‌ عمر :
قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته
تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود !

قبولی در دانشگاه :
نتیجه‌ای است در کمال عدالت و انصاف
که هیچ ربطی به رتبه‌ کسب شده توسط شما و تلاشتان ندارد

سریال :
فیلمی‌ است چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد …!

گرانی :
واژه ای است زاده‌ توهم غربیان که در ایران تاکنون مشاهده نشده است !

مترو :
سونای بخار عمومی و متحرک با بوی زیبای عرق نعناع  عرق گلاب !

عذرخواهی :
از مد افتاده است و بجای استفاده از کلمات معذرت میخوام ، ببخشید ، متاسفم
از کلمه های :حالا بی خیال شو ، خیلی خب بابا ،
ای بابا خب بابا ، خودتو لوس نکن ! و … استفاده می‌شود!

۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از این مدل آدم عجیب دوست دارم...


حالم را خوب می کنند کارمندانی که حوصله دارند و لیست
مدارک و مراحل کارها را یک ریز پشت سر هم تند تند توضیح نمیدهند، صاف و پوست کنده حالیت می کنند باید چکار کنی...
خوشم می آید از آقا و خانم دکترهایی که موقع ورود مریض
زیرچشمی به او نگاه نمی اندازند.
خوش و بش می کنند و صمیمانه از دردش می پرسند.

خوش خلقم می کنند راننده هایی که می ایستند و دست تکان
می دهند تا تو از خیابان رد شوی.
با نشاطم می کنند آدم هایی که از شغل شان راضی اند و
کارشان را مزخرف ترین شغل هستی نمی دانند.

هیجان زده ام می کنند آدم هایی که برایت کاری می کنند،
بی آنکه از آنها خواسته باشی.
حس خوبی دارم وقتی رفیقی که کمتر همدیگر را می بینیم،
راهش را دور می کند تا بیشتر با هم باشیم.

جانم در می رود برای مادری که وقتی می رسم خانه و دلم
غذای دلخواهم را می خواهد، کتلت های سرخ شده را توی
سس گوجه فرنگی غلت میدهد.

خوشم می آید از رفیق شفیقی که زنگ میزند و می گوید
"برنامه محبوبت شروع شده" و سریع قطع می کند.
خوشم می آید از مسافرانی که در صندلی عقب تاکسی یه
وری لم نمی دهند.

خوشم می آید از آدم های خوش ذوقی که وقتی یک لباس نو
می خرند، فردا صبح تن شان می کنند.
احترام میگذارم به غریبه هایی که در آسانسور را باز نگه
می دارند تا تو برسی.
خوشم می آید از آدم هایی که برای زندگی، خوب
هنرمندند.

وقتی حالت خوب باشه می تونی آدم بهتری بشی.
#ناشناس
۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وقت هایی که فکر میکردیم برنده ایم ،اما باختیم....🤔🤔🤔🤔🤔


وقتی که در برنامه ریزی سال نو(کریسمس) همسرم را به
زور با کسانی که دوست نداشت به سفر بردم فکر کردم که
بردم, اما باختم.
وقتی که پول پس انداز مشترک را برای خرید بی ام و
آخرین مدل خرج کردم, فکر کردم که بردم, اما باختم.
وقتی که در جمع خانوادگی جواب دندان شکنی به برادر و
مادرش دادم و سر جا نشاندمشان,فکر کردم که بردم, اما
باختم.
وقتی برای خریدهای ریز و درشت زنانه برچسب حماقت به
همسرم زدم و وانمود کردم که گریه اش را ندیدم و پولش را
بودجه بندی کردم, فکر کردم که بردم, اما باختم.

وقتی در گردش یک روزه جلوی دوستان, عیب های همسرم
را گفتم و همه خندیدیم و کمی سر به سرش گذاشتم و
کارهایش را مسخره کردم, فکر کردم که بردم, اما باختم.

وقتی دلش میشکست و ناراحت میشد و میخواستم زیادی
لوس نشود و محل اش نمیگذاشتم, فکر کردم که بردم, اما
باختم.
وقتی سعی میکردم جلو دیگران وانمود کنم که من عاقلترم
و اشتباهات تقصیر اوست و تنهایش میگذاشتم, فکر کردم که
بردم, اما باختم.

وقتی سعی نمیکردم که مانند او شوم،فکر میکردم که بردم,
اما در اصل باختم.
زندگی و محبت را ذره ذره باختم و شکست را طی سالها
زندگیی مشترک بردم.

همدلی یعنی مبارزه با خودخواهی به خاطر دیگری.

بهترین متن نیویورک_تایمز در سال ٢٠١٤
#آرش_زرین

۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از کاسۀ توالت تا دیوارهای بی‌حیای امروزی!


از کاسۀ توالت تا دیوارهای بی‌حیای امروزی!

یکی از آشنایان که اخیراً آپارتمانی خریده است تعریف می‌کرد که مدت کوتاهی از سکونتشان در خانه‌ی جدید نگذشته بود که متوجه می‌شوند صداهای مختلفِ همسایه‌ی مجاور به‌آسانی از دیوارها عبور کرده و در خانه‌ی آنان قابل‌شنیدن است.
همسایه‌ی آنان زوجی بودند و خصوصی‌ترین صحبت‌های آن‌ها به‌راحتی قابل‌شنیدن بود. 
نه آنکه آن زوج  بی‌پروا بوده و یا با صدای بلند حرف بزنند، بلکه دیوارها آن‌قدر نازک بودند که توانی برای مقاومت در برابر صداهای حتی عادی یک‌خانه را هم نداشتند. آنان مانده بودند که چه کنند؟
آیا به همسایه تذکر بدهند؟ چه بگویند و چگونه بگویند؟

همکار دیگری هم قبلاً برایم از چنین مشکلی گفته بود. مسئله این همکار هم شنیدن چنین صدایی بود.
 اینکه همسایه‌مان در ساعات عادی روز درباره چه حرف می‌زند و یا در حال تماشای چه برنامه‌ای از تلویزیون است . مسئله؛ صداهایی بود که گهگاه در نیمه‌های شب به گوشمان می‌رسید. نه آنکه همسایه‌مان آدم بی‌نزاکتی باشد. بسیار هم مبادی‌آداب بود.
دیوارها بی حیاء بودند. درنهایت این همکارم به دلیل داشتن دو نوجوان مجبور شد محل سکونت اش را تغییر دهد.

به‌راستی در این مسئله، تقصیر از

ادامه مطلب...
۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

متنفر ها هیچ وقت نمی‌توانند متوقفتان کنند


خودتان را تصور کنید که وسط یک استادیوم شلوغ ایستاده‌اید. بین صد هزار هواداری که فریاد می‌کشند که حداقل نصف آن فریادها شما را تشویق نمی‌کند، می‌خواهید مسابقه بدهید.

 بعضی از آن ۵۰ درصد حتی از شما متنفر هستند. نه اینکه فقط متنفر باشند، به شما می‌گویند که چرا و چقدر از شما متنفرند. حتی ممکن است حرف‌های نفرت‌انگیزی هم درمورد خانواده‌تان بزنند.

درواقع در بیزنس و شغلتان  هر روز وارد آن استادیوم می‌شوید.
به آنهایی که مدام نقدتان میکنند و قصد دارند زیر پای شما را خالی کنند «متنفرها» می‌گویند و شاید شما تعداد کافی از آنها برای خودتان نداشته باشید.
 بله درست خواندید. توصیه ما این است که متنفرهای بیشتری داشته باشید. چرا؟
 چون بین میزان موفقیت شما و تعداد کسانی که از شما متنفرند ارتباط مستقیم وجود دارد.

کارشناسان زیادی به شما خواهند گفت که اگر می‌خواهید عالی باشید، باید دوست داشته باشید که از شما متنفر باشند.
منظورمان این است که باید دوست داشته باشید که مورد تنفر قرار بگیرید چون این به آن معنا است که در مسیر درست قرار دارید.
همه افراد موفق منتقدان خود را دارند – حتی مایکل جردن و استیو جابز – با اینحال به طور قابل‌توجهی موفق هستند.
ادامه مطلب...
۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تفاوت

✨✨✨✨
 تفاوت....!!!!!

اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم،
اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.
 
 
تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود
و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم.
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود.
 
 
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت!!!!!
 
بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد،
 
خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب.
 
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی ...
 
نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت
 
 
و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود.
 
همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و ...
اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد
 
یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد
 
بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.
 
همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود...


و اما امروز
 

امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.
 
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا
موبایل و تبلت و ...
 
داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا
بستنی با روکش طلا !!!!
 
 
رینگ اسپرت تا...
 

و حال ، این تن های فربه، تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می برند.
 
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!
مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!
.
صورت های دستکاری شده
جراحی های بیهوده برای زیبایی
گوش الاغی و لب پرتز شده و...


متاسفانه اشتهایشان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی به دیگران سیری ناپذیر شده است ...!!
 
 
ونگرانیشون گران شدن ادکلن مورد علاقه شونه .!!!!!!!.....

خلاصه با بعضی ها که حرف می زنی فکر می کنی
 قحطی افتاده

قحطی که  یه وقتایی لمس می کنیم :


قحطى اخلاق است!

قحطى معرفت است!
 
ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ !!!!!
بیاییددعای قناعت بخوانیم!!!!

۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هیچ چیز جز خودت حیف نیست

✍💎
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ،
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ،
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﺖ...
ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩِ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ...
ﻭ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﺣﯿﻒ ﻧﯿﺴﺖ..!
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺍﺗﻮ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻏﺒﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﻤﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﯼ...
ﮔﺮﺍﻥﺗﺮﯾﻦ ﻋﻄﺮﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﭘﺎﺷﯽ...
ﺗﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﮑﺎﻧﯽ ﻭ ﺧﺮﺝ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﮐﻨﯽ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﻭ ﻗﺎﻃﻌﺎﻧﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﯿﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ! ﻟﻄﻔﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ!!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ،
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮﯼ
ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ، ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺖ...
ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﺣﯿﻒ ﻧﯿﺴﺖ...!

۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

۳۰کاری که بعد از ۳۰سالگی باید متوقف کنید!

۳۰ کاری که بعد از ۳۰سالگی باید متوقف کنید!

بزرگ می‌شویم. این پروسه طبیعی زندگی است. نمی‌توانیم این مسیر را متوقف کنیم. وقتی 20 ساله بودیم، 30 سالگی برایمان سن زیاد و عجیب و غریبی به نظر می‌رسید. اینقدر عجیب که شاید کمتر به این موضوع فکر می‌کردیم بالاخره با عبور زمان عدد 30 خودش را به ما تحمیل می‌کند. حالا دوران بیست سالگی تمام شده و سی سالگی خودش را نشان می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ طبیعی‌است که امروز یعنی در عصر 30 سالگی طرز فکری قطعا متفاوت از روزهای نوجوانی داریم. باید قدم‌های محکم‌تری در زندگی‌مان برداریم.

باید در این دهه از زندگی عادت‌های اشتباه را دور بیاندازیم و برای نشان دادن واکنش‌های مناسب به انواع کنش‌های زندگی آمادگی بیشتری داشته باشیم. زندگی همیشه گوشه انبارش چیزی برای غافلگیر کردن ما دارد. بنابراین باید با بلوغ فکری اتفاقات غیر قابل پیش بینی را از هر نوعی که هستند مدیریت کنیم.

وقتی به 30 سالگی می‌رسید باید

ادامه مطلب...
۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه‌ای به برادرم که حالا خواهرم است.

نامه‌ای به برادرم که حالا خواهرم است

گاردین هر هفته، نامه یکی از مخاطبانش را منتشر می‌کند، یکی از این نامه‌ها هم درباره فردی است که برادر او تغییر جنسیت داده.

در این نامه آمده است؛

پاییز، تو به من حرفی زدی که از همه حرف‌هایت مهم‌تر بود، تو به من گفتی که احساس می‌کنی زنی هستی در بدن یک مرد.

من می‌خواهم بدانی، این کاری که انجام دادی یکی از شجاعانه‌ترین کارهایی بود که می‌توانستی انجام بدهی و من تو را ستایش می کنم، الان و همیشه من تو را حمایت می‌کنم. در سفرت برای تبدیل شدن به یک زن من قدم به قدم در کنار تو هستم؛ هر آموزش آرایشی، هر جلسه‌ای با روانپزشک تو من به عنوان یک انسان یا یک روح کنار تو هستم. چه حرفی با من بزنی چه نه، من خوشحالم که بخشی از این فرایند پیچیده و پر از احساسات هستم.

من می‌دانم کاری که می‌خواهی انجام دهی، کاملا سنجیده است، می‌دانم از وقتی که جوان بودی و از اولین تجربیاتت در پوشیدن لباس‌های زنانه چه زجری دیده‌ای، می‌دانم که وقتی یکی از آشناها تو را در حال پوشیدن لباس‌های زنانه‌اش دید چقدر وحشت‌زده شدی و می‌دانم همه آرزوی تو پذیرفته شدن و البته درک شدن است و من این‌ها را با صمیم قلبم انجام می‌دهم.

هر چند کم، اما یک حس تلخی هم درون من وجود دارد که نمی‌توانم آن را با خودم نگه دارم، من می‌خواهم بدانم چرا قبل از ازدواج حرفی به همسرت نزدی؟ می‌خواهم بدانم چرا عقد کردی و همچنین می‌خواهم بدانم که چرا حتی بعد از ازدواج فکر کردی می‌توانی با توهمت ادامه بدهی و سعی کنی بچه‌دار بشوی؟

لطفا این را بدان که می‌فهمم که همه این ها برای تو سخت بوده. تو می‌خواستی رازت را تا زمان مرگت پیش خودت نگه داری، اما نتوانستی بیشتر تحمل کنی. اینکه چقدر به شکلی احساسی و روانی درد کشیدی، غیرقابل تصور است ولی فرصت‌های زیادی هم وجود داشت تا با خودت، همسرت و ما صادق باشی.

وقتی به من گفتی، من برایت خوشحال شدم، چون احساس کردی می‌توانی خودت شوی. ولی این خوشحالی من به همراه غمی بود، غمی که برای تو نبود؛ بلکه برای همسر و کودک زیبایت بود، چون آنها الان باید شروع دوباره‌ای داشته باشند، من می‌دانم تو سعی می کنی بهترین شرایط را برای آنها ایجاد کنی، ولی در این دنیا پر از پریشانی و ناامیدی آنها همانقدر که تو لایق نبودی رازت را پنهان کنی، لایق این اتفاق نبودند.

من تو را خیلی دوست دارم، اما من همینطور همسر و فرزندت را دوست دارم و هیچوقت هم نمی‌توانم جلوی ناراحتی خود را برای آنها بگیرم.

سال گذشته قرار بود سال ما باشد. سالی بدون طلاق، بیماری و یا مرگ اما ما باز عزادار شدیم نه برای کسی که تو هستی، بلکه برای زندگی‌ای که گذراندی.

اگر تو را ببینم، تو را در آغوش می گیرم و به حرف‌هایت گوش می‌دهم. همانطور که به حرف‌های همسرت هم گوش می‌دهد که جای بزرگی در قلب من دارد.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این ،همان دوست داشتنی ها...


هرکداممان یک تی‌شرت، عرق‌گیر، شلوارک  کهنه داریم که به هیچ قیمت حاضر نیستیم دورش بیندازیم. یک قرارداد نانوشته بین‌مان هست که انگار با خون ما و تار و پود آن لباس امضا شده: من تضمین می‌کنم آرامش دلخواه تن و روانت را تا ابد تامین کنم، تو هم قول بده هیچ وقت مرا دور نیندازی.

 واضح است که این دیالوگ هیچ‌وقت بین ما و لباس‌های کهنه‌مان اتفاق نیفتاده، ولی این تصویر بسیار آشنا و تکراری را همه به یاد داریم: لباس کهنه‌هامان را روی هم تلنبار کرده‌ایم تا از شرّشان خلاص شویم و یک حالی هم به وجدان انسان‌دوست و اخلاق‌گرامان بدهیم، اما یکی دو تکه لباس هستند که نمی‌توانیم ازشان دل بکنیم: کهنه‌‌تر، قدیمی‌تر، آشناتر، محرم‌تر.

این‌ها همان‌هایی هستند که اجازه دارند با ما به رختخواب بیایند، تا صبح در آغوشمان باشند، صبح با ما بیدار شوند، در خصوصی‌ترین جاها و زمان‌ها همراهمان باشند و تن ما را همیشه – هر وقت که بخواهیم و بخواهند – مسخّر کنند.

 گیرم که پیش و پس از آن‌ها تفاخرآمیزترین تن‌پوش‌ها را بر تن کنیم و خودنمایی کنیم، اما آن‌ها دولت مستعجلند؛ او که می‌ماند، همیشه مانده و خواهد ماند، چیزی دیگر است. مندرس، اما جاودان.
لازم است بگویم که بعضی آدم‌ها، رابطه‌ها، چنین‌اند؟
لازم نیست.


۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برای چی عاشق ریاضی نیستم؟؟؟!!!



تازه ویدئو گرفته بودیم و هنوز ویدئو داشتن خطرناک و بیناموسی تلقی میشد و حمل و نقل آن طی تدابیر شدید امنیتی لای روسری بود!
ویدئو ما جزوه بهترین ها بود و هدپاک کن اتومات داشت و لازم نبود وقتی کثیف میشه بهش ادکلن بزنی یا مثلا فیلم عروسی بذاری تو دستگاه که تمیز شه!

عید بود و چندتا فیلم گرفته بودم که با پسرعموعا نگاه کنم، اوج خلاف فیلم ها اون موقع میشد شعله و چندتا فیلم هندی که آخر همشون شو ضبط شده بود!
شبانه فیلمهارو با شناسنامه بابام اجاره کردم و گذاشتم تو شلوارم که کسی نبینه و آوردم خونه. مخفی کاری فیلم دیدن کم از کارهای موساد و ام آی 6 نداشت!

فیلمهارو به سلامت دیدیم و قرار شد ببرم و تحویل بدم، چون شبانه فیلمهارو دیده بودیم و کلوپ آشنا بود صبح فیلمارو بردم که تحویل بدم و بخاطر نصف روز باقیمونده فیلم جدید بگیرم!
فیلمهارو گذاشتم تو شلوارم و بردم که تحویل بدم ولی چون صبح بود حواسم نبود و با شلوار خونگی بردم و کش شلوار شل بود، دستم رو گرفتم به فیلمها و راهی شدم، وسط راه که نرسیده بودم معلمم رو دیدم که داره با خانوادش میاد سمتم

 اینجا بود که به شانس خودم ایمان آوردم، مونده بودم دستمو به فیلمها بگیرم یا به معلم دست بدم!

تا داشتم به همین فکر میکردم فیلمها ول شد و رفت توی پاچه شلوارم، دیگه اوضاع خرابتر ازین نمیشد، خم شده بودم و با وضع مضحکی فیلمهارو تو پاچه شلوارم گرفته بودم که بیرون نیفته و میخواستم زودتر فرار هم بکنم که معلم نبینم، مثل کلاغ بالا و پایین میپریدم!

معلم تا منو دید گفت داوری چه مرگت شده؟!
گفتم هیچی آقا دلم درد میکنه زیادی آجیل خوردم!
معلم: مگه نگفتم آجیل نباید زیاد بخوری، جریمه ای 2صفحه تمرین ریاضی بنویسی!
گفتم: باشه آقا شما برو بخدا مینویسم!
معلم: دیگه نباید پرخوری کنی!
گفتم: آقا غلط کردم برو توروخدا!

گیر داده بود منو تا خونه برسونه که زدم زیر گریه و بلند شدم و تو همون وضعیت کلاغ پر دور شدم و معلم با تعجب نگاهم میکرد!

_داوری 4 صفحه هم ریاضی مینویسی که دفعه بعد اینطوری مثل گاو فرار نکنی!

پی نوشت: فلذا وقتی که معلمان اینگونه از ریاضی استفاده خشونت آمیز علیه ما میکردن چه انتظاریه که ما عاشق ریاضی باشیم؟!!!

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰