#بیایید قول های قدیمیمان را از یاد نبریم...
روى صندلى هاى نمدار تراس نشسته ام. چشمهایم را میبندم و یاد مادر بزرگ میفتم : زن نباید جاى سرد بشینه .
توى هیاهوى شهر بارانى زن همسایه دارد بچه اش را از مهد برمیگرداند.
کمى
دور تر کسى ریموت پارکینگ را فشرده و منتظر است تا لولاى خوابالود در توى
آن رطوبت گیجى آور خودش را باز کند. گوشهایم را تیز تر میکنم، آمبولانسى
دارد راه خودش را توى فشردگى خیابانها پیدا میکند.
چاى دارچین
روى میز فلزى مملو از قطره هاى باران سرد میشود. یاد محرم هاى سالهاى پیش
میفتم که نذرمان چاى دارچین بود. که خودمان پخش کنیم .البته تا قبل از آنکه
مسئله وقت ندارمهایت پیش بیاید. حتى خیلى قبلتر از آنکه یادت برود اصلا ما
براى