استخر تفریحی شهر ما یک سرسره مرتفع عظیمالجثهای دارد که سی و چهل سالهها هم از آن وحشت دارند و دختر من دو ساله که بود، عاشق این سرسره بود. میرفت به سمت پلهها، از پلهها بالا میرفت و خارج از نوبت از سرسره پایین میآمد. مفهوم صف و نوبت را همانجا یادش دادم. انقدر ذوق سقوط آزاد داشت که همه را میزد کنار و میآمد پایین. یک روزی وسط آن چند ماه عاشقیش با سرسره استخر، مرد روس گردنکلفتی را دیدیم که با سر تراشیده و بازوهای سراسر خالکوبی و شکم بزرگ، با پسر پنج شش سالهاش ایستاده بود آن کنار.
مرد به پسرک التماس میکرد که از پلهها بالا برو و از سرسره پایین بیا و پسرک میترسید و زار میزد.
بعد دختر من برای بار پنجاهم که از سرسره پایین آمد و باز رفت سراغ پلهها، مرد به زبان انگلیسی و با لهجه روسی درآمد که "ببین این دختره نمیترسه، بعد تو پسری ولی میترسی و گریه میکنی." آن موقع چیزی نگفتم، از شنیدن حرفی که زمان بچگی من اتفاقا خیلی هم معمول بود چنان جا خورده بودم که زبانم قفل شده بود.
بعد توی راه خانه دخترک توی ماشین خوابید و من فکر کردم که اگر این اتفاق یک بار دیگر افتاد، به جای قفل شدن زبان، یک مختصر توضیحی بدهم که پسر شما گریه میکند چون میترسد. آن هم هزار دلیل ممکن است داشته باشد. یا زودتر نیاورده بودیدش اینجا که عادت کند، یا کلا ترس از ارتفاع دارد، یا اینکه از اینهمه اصرارجنابعالی مغزش قفل کرده.
دلیلش هر چه هست، شما بیجا میکنی که برای بالا بردن پسر خودت، به زور میخواهی دختر من را بیاوری پایین.که این دختر است و نمیترسد ولی تو با اینکه پسری میترسی!
۲. زنها، آدمهایی هستند که صبح بیدار میشوند و فکر میکنند که یک روز دیگر را باید به شب برسانند و دوست دارند که برابر با هر انسان دیگری، نه به صرف جنسیتشان، بلکه به صرف انسانیتشان از محیط زندگیشان سهم برابر داشته باشند و قصه زندگیشان را نظریه ی تکامل و درصد چربی بدن و غلظت تستوسترونشان تعریف نکند و مجبور نباشند از بدو تولد یک جاده سربالایی را طی کنند که یک نفر دیگر برایشان تعریف کرده. زنها فقط زنهای نابغهها و ساختارشکنان و باارادهها نیستند، زنها دخترهایی هستند که از سرسره استخر بالا میروند و گوشهچشمشان هم مدام به تخته شیرجه است.
آدمهایی که شاید خودشان دلشان خواسته بمانند خانه و هر روز لوبیا پاک کنند و غذا درست کنند و از بچهها مراقبت کنند، و یا دلشان خواسته بروند و سعی کنند تا دنیا را زیر و زبر کنند و هر راهی را که انتخاب کردند، میخواهند واقعا انتخاب کنند ونمیخواهند که جنسیتشان برایشان از پیش تعیینش کند، که یک سبیلی آن بالا باد به غبغب بیندازد که "دلم نمیخواد زنم کار کنه."
نمیخواهند که زحمتهایشان برای کار خانه همه به حساب "وظیفه" باشد و برای کار بیرون به حساب "اختیار". زن در هر جامعه ای مالِ شکستن کلیشههاست.تمام اتفاقت بزرگ دنیا در پشت داستانش یک زن ایستاده.