بم ب امید زنده است.
دامن سیاه شب برپیکره شهرکشیده شده بود و مردم آرام برای فراموشی خستگی لحظههای خود دیده برهم نهاده و در رویاهای گاه شیرین و گاه غمناک خود گم شده بودند.
اماآن شب گویی ستارهها را شوق درخشش نبود و ماه در گیر و دار آسمان خاموش برجای نشسته بود و به مردمانی مینگریست که به شوق بیدار شدن در روزی دیگر به زندگی لبخند میزدند.
کودکان آن شهر زندگی را چون بازیچهای درمیان دستهای کوچک خود پناه داده بودند و از شادی و شور به آن لبخند میزدند.
و اما آنگاه که ماه قصد سفر کرد تا باری دیگر خورشید در آسمان ذهن این مردمان طلوع کند، گاهواره زندگی مردم بم تکانی شدید خورد و بسیاری از آرزوهای گفته و ناگفته در میان آوار جا ماند.
آری در آن سپیدهدم، حنجره خوش صدای "ایرج بسطامی" در میان آوار برای همیشه خاطرهای ماندگار شد.
و اینگونه بود که در آن سپیدهدم رویای کسانی که در خواب بودند برای همیشه جاودان ماند .
و آن صبح بود که آغوش گرم مادر و دستان پرتوان پدر زیر آوار ماند و کودکان در آغوش هوای سرد دیماه رها شدند.
آری آن روز بود که نخلهای پر صلابت بم نیز هراسان از غرش زمین به دنبال تکیهگاهی بودند که بر آن تکیه زنند و استواری بیاموزند.
آن روز بود که خاطرات و زیباییهای ارگ چند هزار ساله بم در میان آوار گم شد و تاریخ در خستگی زمان جا ماند.
اما امروز نخلهای بم استوارتر از قبل چنگ ریشهها را در خاک فرو کرده و مردم شهر تنها با امیدی دوباره زندگی را یافتهاند، شهر با تمام خستگی ها و ویرانی هایش بازهم شاهد سپیده دم های شاد و سرشار از زندگی است... صدای تپش زندگی از بم به گوش می رسد... بم هنوز زنده است... بم هنوز می تپد... بم هنوز نیازمند دست یاری ماست...
مطلب از #پیج #تلگرام #خانم #آنانعمتی می باشد.